کتاب فراسوی ساختار (Beyond Order)

25 دقیقه

کتاب فراسوی ساختار Beyond Order (2021) یا 12 قانون بیشتر برای زندگی، نسخه ای برای چگونگی گذر از پیچیدگی های زندگی مدرن است. راهنمایی برای زندگی که به خطرات نظم بیش از حد و مقررات سفت و سخت می پردازد. جردن بی پیترسون یک روانشناس بالینی، استاد روانشناسی در دانشگاه تورنتو، و شخصیت مشهور یوتیوب است. او نویسنده کتاب Maps of Meaning و پرفروش ترین کتاب خودیاری یعنی کتاب 12 قانون برای زندگی است.

 

فراخوانی برای برقراری تعادل میان نظم و هرج و مرج زندگی

 

جردن بی پیترسون، روانشناس بالینی، در کتاب پرفروش و تا حدودی بحث برانگیز خود یعنی، 12 قانون زندگی به این نکته اشاره کرد که جامعه معاصر از هرج و مرج بیش از حد رنج می برد. نسخه پیشنهادی او برای خروج از این معضل این بود که همه باید مسئولیت شخصی خود را برای برقراری کمی نظم به رسمیت شناخته و برای آن تلاش کند.

اما، آن 12 قانون اول فقط نیمی از داستان بودند. کتاب فراسوی ساختار با بیان چندین قانون دیگر، تصویر را کامل می‌کند تا به شما کمک کند در دنیای مدرن حرکت کنید. این راهنما با تکیه بر دیدگاه‌های منحصربه‌فرد پترسون در مورد مسائل فرهنگی، علمی و روان‌شناختی، و همچنین علاقه شدید او به مطالعه عمیق اسطوره‌ها و فرهنگ پاپ، خطرات نظم بیش از حد را بررسی می‌کند و مسیری را برای یافتن یک تعادل مناسب پیش روی شما می گذارد.

با توصیه های کتاب فراسوی ساختار، شما از بی ثباتی و اضطراب ناشی از هرج و مرج نجات خواهید یافت و در عین حال تسلیم اینرسی فلج کننده نظم نمی شوید.

ضرورت نهادهای اجتماعی برای موفقیت فردی

 

روانشناسانی مانند زیگموند فروید و یا کارل یونگ دوست داشتند عمیقاً در ذهن یک فرد فرو بروند. آنها معتقد بودند که در درون هر فرد نیروهای روانشناختی قدرتمندی به نام id ، ego و superego پنهان است. این نیروها تقریباً با تمایلات پایه، هویت شخصی و خواسته های اجتماعی فرد مطابقت داشتند. و نحوه تعامل این نیروها در نهایت وضعیت روانی فرد را تعیین می کرد.

هر چند که این نوع نگاه، درک عمیقی از انسان را ارائه می دهد، اما موارد زیادی را کنار گذاشته است. یعنی، تمام عناصر بیرونی را که می‌توانند ذهن شما را شکل دهند را نادیده می‌گیرد، مواردی مانند موقعیت اجتماعی، پیشینه تحصیلی و چشم‌انداز اقتصادی شما. همچنین این نیروهای بیرونی می توانند تأثیر قدرتمندی بر وضعیت روانی شما داشته باشند.

حقیقت این است که انسان به تنهایی رشد و پیشرفت نمی کند. او حتی به تنهایی فکر نمی کند. ما موجوداتی اجتماعی هستیم و ساختارهای دنیای اجتماعی هر یک از ما، برای سالم نگه داشتن ما ضروری هستند.

دنیای پیرامون ما، دنیایی پیچیده، آشفته و پر از فرصت ها است. تصمیم گیری در مورد نحوه تعامل با این محیط متنوع یک کار دلهره آور و استرس زا است. این امر در برخی موارد آنقدر دلهره آور است که احتمالاً به کمک نیروهای بیرونی برای تصمیم گیری در مورد اقدامات خود تکیه می کنید. شما برای راهنمایی به دوستان و خانواده مراجعه می کنید، از قوانین وضع شده در جامعه پیروی می کنید و اغلب از هنجارها و نشانه های مرسوم اجتماعی برای تعیین نحوه رفتار در موقعیت ها و زمینه های مختلف استفاده می کنید.

با نگاه کردن به این نیروهای بیرونی، می توانید پیچیدگی های زندگی و دنیای پیرامون خود را کاهش دهید و راحت تر بهترین راه را پیدا کنید.

به عنوان مثال این را در نظر بگیرید: همه برای زنده ماندن به غذا و سرپناه نیاز دارند. شما می توانید این وسایل ضروری را از راه های بی شماری به دست آورید، می توانید یک کلبه در جنگل بسازید یا سعی کنید غذا را از خانه همسایه بدزدید. ولی با نگاه به قوانین و هنجارهای اجتماعی، بهترین راه برای بقا، داشتن شغل، کسب درآمد و خرید این اقلام است. به این ترتیب، دنیای اجتماعی مسیری قابل مدیریت در اختیار شما قرار می دهد که باید آن را دنبال کنید.

شما از همان لحظه ای که به دنیا آمدید شروع به یادگیری این علائم اجتماعی کردید. همانطور که رشد می کنید، مهارت ها، دانش و تجربیات بیشتری به دست می آورید که به شما کمک می کند بهتر در جهان حرکت و عمل کنید. شما یاد می گیرید که چه چیزی ارزشمند است، چگونه مشکلات را حل کنید و چگونه عمل کنید که به نفع خود و اطرافیانتان باشد. همچنین متوجه می شوید که چه زمانی قوانین اجتماعی تعیین شده ناکافی هستند و چه زمانی باید آنها را به صورت استراتژیک به چالش بکشید و یا زیر پا بگذارید.

و به این ترتیب و با پیشروی مستمر در این فرآیند، به تدریج جایگاه خود را در سلسله مراتب اجتماعی و با به دست آوردن دوستان زیاد، کسب درآمد زیاد و یا متمایز شدن در حوزه فعالیت خود، ارتقا خواهید داد.

با استفاده از تصویرسازی ذهنی تبدیل به فردی شوید که می خواهید باشید

 

در دوران باستان و مدتها قبل از توسعه علم مدرن، کیمیاگران معتقد بودند که می توانند از دستور العمل های پیچیده برای تبدیل یک ماده به ماده دیگر استفاده کنند.

برای آنها، بخش جدایی ناپذیر این فرآیند، ماده اولیه یا عنصر اولیه بود. در اعتقاد کیمیاگران، این عنصر عرفانی ذره ای از حقیقت و سنگ بنای اساسی همه چیز بود. اگر تکنیک‌های درست را به کار برده شود، می‌توان آن را به هر چیزی از سرب، طلا و زندگی تبدیل کرد.

از بسیاری جهات، زندگی شما به مانند یک ماده اولیه است، پر از قابلیت هایی اختصاصی با چشم انداز روشن. شما می توانید خود را به هر چیزی که می خواهید تبدیل کنید.

در دنیای حیوانات، تغییرات بسیار کمی از نسلی به نسل دیگر اتفاق می افتد. هر دلفین یا شامپانزه جدیدی که متولد می شود تا حد زیادی مانند هر دلفین یا شامپانزه دیگری که قبل از آن آمده است عمل و زندگی می کند. اما ما انسان ها، به لطف ظرفیت خود برای تفکر آگاهانه، می توانیم مسیرهای منحصر به فردی را برای خود بسازیم. ما می‌توانیم به روش‌های خلاقانه، خود را با دنیای اطراف خود تطبیق دهیم و یا با استفاده از قدرت تخیل خود، روش‌های کاملاً جدیدی را برای زندگی ایجاد کنیم.

البته این روند همیشه آسان نیست. اغلب، ایجاد چیزی جدید به معنای عبور از خطرات و ناملایمات برای تحمیل نظم بر جهان است. این امر به قدری قدیمی است که در اسطوره مردوک بین النهرین باستانی نیز دیده می شود.

در این اسطوره، باغی از خدایان در یک جنگ داخلی وحشیانه گرفتار شده است. این جنگ داخلی، جهان را به هرج و مرج می اندازد، تا زمانی که مردوک، یک خدای با استعداد خاص، برنده نزاع می شود. او آینده ای بهتر را برای جهان می بیند. بنابراین، او خشن ترین مجرمان را شکست می دهد و سلسله مراتب جدیدی از خدایان را ایجاد می کند. و به این صورت است که جهان برای انسان آماده می شود.

این ممکن است بلندپروازی به نظر برسد، اما شما نیز می توانید چیز جدیدی در زندگی خود خلق کنید. ابتدا چشم اندازی را پیدا کنید که شما را وادار به حرکت کند. این می تواند میل به رسیدن یک هدف، ایجاد یک اثر هنری، یا پاسخ به یک سوال مهم علمی باشد. سپس، با نیروهای روانی آشفته ای که شما را عقب نگه می دارند، مقابله کنید. این نیروها می توانند ترس از شکست، عدم کنترل خود، یا هوس رانی باشد. تا زمانی که روی هدف خود متمرکز بمانید، به مرور زمان یاد خواهید گرفت که بر این نیروهای بازدارنده غلبه کنید. در نهایت، شما حداقل قهرمان داستان خود خواهید شد.

اگر مشکلات کوچک قابل رفع هستند، با ملاحظه کاری با آن ها مدارا نکنید

 

خانواده پترسون اغلب داستان آقای دل رابرتز، پدرشوهر پترسون را تعریف می کند. آقای دل به رفتار آرام و مهربانی استوارش معروف بود. حتی زمانی که با بی رحمانه ترین ناملایمات زندگی، مانند مشکلات پزشکی یا مرگ یکی از عزیزان روبرو می شد، هرگز شکایت نکرد – البته به غیر از یک بار.

آقای دل هر روز که برای ناهار به خانه می آمد، همسرش برای او یک ساندویچ خانگی در یک بشقاب چینی کوچک سرو می کرد. 20 سال هر روز با خوشحالی می خورد. ولی یک روز بعدازظهر، ظاهراً از ناکجاآباد، مشتش را روی میز کوبید و فریاد زد: «از خوردن در این بشقاب های کوچک متنفرم!»

این نمونه یک طغیان ناشناخته و  عجیب  و به نوعی خنده دار بود. اما، یک حقیقت مهم را نشان می دهد. اگر اجازه دهید یک تحریک کوچک بدون واکنش ادامه یابد، ناگریز به یک مشکل بزرگ تبدیل می شود.

در طول مسیر زندگی،  به طور ناگزیر با بسیاری از عصبانیت ها، بی عدالتی ها و ناراحتی های کوچک روبرو خواهید شد. توانایی کنار زدن این مزاحمت های کوچک یک فضیلت است. و این یک امر درست و بجا است. اما ناراحتی کوچکی که بارها و بارها تکرار می شود در واقع یک مشکل جدی است. یک مسئله کوچک که همیشه وجود دارد، مطمئناً رشد خواهد کرد. بنابراین، بهتر است زودتر با این مشکلات مداوم مقابله کنید، حتی اگر به معنای یک درگیری موقت باشد.

یکی از مراجعین دکتر پترسون نمونه بارز این داینامیک است. او در ازدواج خود احساس نارضایتی و عدم خوشحالی می کرد. پس از جلسات متعدد، علت مشکل مشخص شد. شوهرش آثار هنری پاپ را با وسواس جمع آوری می کرد. در ابتدا، این یک امر نگران کننده نبود، اما آرام آرام خانه آنها مملو از اشیایی شد که او از آنها متنفر بود. او به جای مطرح کردن این موضوع با شوهرش، از اینکه خانه اش دیگر غیرقابل تشخیص شده بود در سکوت رنج می برد. زمانی که سعی کرد عادت های شوهرش را تغییر دهد، دیگر خیلی دیر شده بود. دعوا کردند و طلاق گرفتند.

مشکل دکوراسیون در زندگی این زوج ممکن است احمقانه به نظر برسد. اما، احتمالاً مشکلات مشابهی در زندگی شما پنهان شده است. ممکن است مشکلاتی در رابطه شما وجود داشته باشد، یا احساسات منفی ای که در ذهن شما پرورش می یابد، که از نظر استراتژیک آنها را نادیده می گیرید. اغلب، ما این احساسات ناراحت کننده را پنهان می کنیم. به هر حال، اینکار ساده تر از بررسی آنها و تلاش برای تغییر رفتار یا شرایطمان است. با این حال، در نهایت، آنها خود را نمایان خواهند کرد.

به جای اینکه منتظر یک طغیان اجتناب ناپذیر باشید، سعی کنید فعالانه به سمت مشکلات کوچک بروید. در طول روز با دقت به احساسات خود توجه کنید. مسائل یا شرایطی اشتباه و مشکل زا را شناسایی کنید و سعی کنید در صورت بروز با آنها برخورد کنید. بله، یک مشاجره یا دعوای کوچک ممکن است برای لحظه ای دشوار باشد، اما شما را از یک هرج و مرج بزرگ در ادامه مسیر نجات می دهد.

 

قبول مسئولیت سخت است، اما به زندگی معنا می بخشد.

 

پیتر پن یکی از محبوب ترین شخصیت های کودکان در تمام دوران است. اما چرا این پسر پرنده اینقدر نزد جهانیان موفق و محبوب است؟ خوب، او در یک سرزمین فانتزی سرگرم کننده و هیجان انگیز زندگی می کند، می تواند پرواز کند، و مهمتر از همه، او هیچ مسئولیت واقعی ندارد. به زبان ساده، او همه چیزهایی را که یک کودک می‌خواهد دارد.

از سوی دیگر، دشمن پیتر پان، کاپیتان هوک، دقیقا برعکس است. او سختگیر و مستبد است و با ترس از دست دادن جانش زندگی می کند – در واقع، یک تمساح مرگبار بی وقفه او را تعقیب می کند. به طور خلاصه، هوک تمام جنبه های منفی بزرگسالی است.

با این حال، پیتر پن فقط یک شخصیت خیالی است. هر بزرگسال واقعی که سعی کند سبک زندگی بی دغدغه خود را داشته باشد، عجیب و رقت انگیز به نظر می رسد. اما، تبدیل شدن به شخصیتی به مانند کاپیتان هوک نیز ایده آل نیست. پس بهتر است تعادل برقرار کنید.

به عنوان یک کودک، شما یک پتانسیل ناب محسوب می شوید – می توانید هر مسیری را انتخاب کنید، هر رویایی را دنبال کنید یا هر شخصی شوید. تمام زندگی به معنای واقعی کلمه جلوی روی شماست. همانطور که رشد می کنید، با شکل دادن به زندگی، هویت و عادات خود، این پتانسیل نامحدود شروع به از بین رفتن می کند. این تبادل پتانسیل برای جهت گیری لزوما چیز بدی نیست. نامحدود و بدون جهت بودن در  سن 20 سالگی قابل قبول است، اما باقی ماندن در این وضعیت در 40 سالگی می تواند کمی ناراحت کننده باشد.

این فرآیند بلوغ از دوران کودکی مستلزم پذیرفتن مجموعه‌ای از مسئولیت‌ها است. مهمترین این ها مسئولیت مراقبت از خود است. این به معنای انتخاب‌هایی است که هم برای خود فعلی و هم برای خود آینده‌ای که می‌خواهید تبدیل شوید خوب باشد. بنابراین، در حالی که خوابیدن ممکن است برای خود فعلی شما رضایت بخش باشد. بیدار شدن از خواب، انجام یک سرگرمی و توسعه یک مهارت در سال های آینده برای شما بسیار مفیدتر خواهد بود.

انجام این نوع داد و ستد گاهی اوقات ناخوشایند است. به عنوان مثال در جایی داشتن ساختار و نظم را تحمیل می کند در حالیکه شما ترجیح می دهید آزادی و راحتی را بخواهید. با این حال، پذیرش این نوع محدودیت ها چیزی است که به زندگی معنا می بخشد. شما نمی توانید یک بازی تخته نرد را بدون هیچ قانونی انجام دهید. در مقابل، شطرنج قوانین سفت و سختی دارد که بر حرکات هر مهره حاکم است. پیروی از این قوانین به شما امکان یک بازی رضایت بخش و معنادار را می دهد.

بنابراین، از مسئولیت ها دوری نکنید. مراقب خود و اطرافیانتان باشید. در محل کار و در جامعه خود به دنبال وظایف و نقش هایی باشید که باید انجام شوند و انجام آنها را بر عهده بگیرید. مسئولیت‌های اضافی ممکن است مانند یک چالش به نظر برسند، نظمی که ارائه می‌دهند خوشحال‌کننده خواهد بود، و با تکمیل آن‌ها، معنا و جایگاهی خواهید یافت.

 

چیزی که از آن متنفر هستید را تحمل نکنید.

 

تصور کنید برای یک شرکت بزرگ و چند ملیتی کار می کنید. یک روز ایمیلی دریافت می کنید که به نام حساسیت سیاسی و فرهنگی، برخی از کلمات در دفتر ممنوع می شود. شما لیست را بررسی می کنید و چیزی جز یکسری عبارات عادی  نمی بینید.

مطمئناً باید اشتباهی رخ داده باشد. با این حال، همکاران شما چالش را دوست دارند. آنها در عین ناباوری پاسخ خود را حتی با پیشنهاد کلمات بیشتری برای ممنوعیت می دهند، حتی کلماتی که توهین احتمالی آنها در بهترین حالت ضعیف باشد.

مسخره به نظر می رسد؟ ولی این طور نیست. این سناریو در واقع برای یکی از مراجعین دکتر پترسون اتفاق افتاد. این فرد در حالی که در ابتدا تلاش می کرد تا قوانین جدید را رعایت کند، اما در نهایت تصمیم گرفت شرکت را ترک کند. او ترجیح می داد به دنبال کار جدید باشد تا اینکه در مجموعه ای کار کند که تحملش برایش غیرممکن بود.

در نمایشنامه هملت شکسپیر، شخصیت پولونیوس عبارتی را می گوید که امروزه هنوز هم طنین‌انداز است. او به پسرش توصیه می کند: ” با خودش صادق باشد.” این توصیه ای حکیمانه است، اما رعایت آن دشوار است. حقیقت این است که دنیا اغلب از ما می‌خواهد که به شیوه‌ای عمل کنیم که ما با آن موافق نیستیم. و گاهی اوقات، به دلیل شرایط یا عدم اعتقاد، ما احساس می کنیم که مجبوریم خلاف وجدان خود عمل کنیم.

متأسفانه، نادیده گرفتن درک و اراده خود برای مطابقت با چارچوب اخلاقی که از آن نفرت دارید، هم برای خودتان و هم برای جامعه در کل مضر است. به هر حال، سرکوب بخشی از شخصیت یا سیستم اعتقادی شما باعث تضعیف روحیه می شود و می تواند منجر به اختلال در تفکر و ناراحتی عاطفی شود. نه تنها این، اگر همه به جای دفاع از خود، خودسانسوری را انجام دهند، فضایی برای افراد ظالم و فاسد باقی می ماند تا جامعه را آن طور که می خواهند شکل دهند.

بنابراین، هنگام مواجهه با امری که عمیقاً با آن مخالف هستید، چگونه باید واکنش نشان دهید؟ یک رویکرد، به چالش کشیدن آن امر است. چنین اقدامی ناگزیر باعث هرج و مرج می شود، بنابراین برای دست و پنجه نرم کردن با پیامدها آماده باشید. با اطمینان از در اختیار داشتن منابع برای مبارزه، موقعیت خود را تقویت کنید. زمان و انرژی را برای شرکت در یک نبرد طولانی کنار بگذارید و مطمئن شوید که دانش و قدرت دفاع از اعتقادات خود را دارید.

اما، از آنجایی که ممکن است پیامدهای اجتماعی جدی برای عدم انطباق وجود داشته باشد، این ممکن است یک گزینه مناسب نباشد. در این صورت، می توانید به سادگی از کنار آن بگذرید و به ادامه انجام مسئولیت های خود بپردازید. ممکن است در ابتدا مانند یک کناره گیری یا عقب نشینی به نظر برسد، اما در نهایت، محیط اجتماعی دیگری را پیدا خواهید کرد که در آن از ایده آل های شما قدردانی می شود و نتیجه در نهایت بهتر خواهد بود.

 

مراقب همه ایدئولوژی ها باشید، به خصوص آنهایی که پاسخ های ساده دارند.

 

بعد از اینکه آقای جردن بی پیترسون کتاب 12 قانون زندگی خود را منتشر کرد، یک تور سخنرانی در سراسر آمریکای شمالی و اروپا را آغاز کرد. او در سالن‌های سخنرانی و تئاتر، درباره‌ی فلسفه، روانکاوی و پیام‌های نهفته در فرهنگ‌های عامه با مردم صحبت می‌کرد.

با این حال، یک موضوع وجود داشت که بیش از همه مخاطبان او را مجذوب خود کرد. آن موضوع مسئولیت پذیری بود. در ابتدا او گیج  شده بود که چرا این موضوع خاص برای جوانان بسیار جذاب بود؟ مطمئناً، نمی تواند یک رمان بوده باشد. اما، پس از ملاقات با بسیاری از شرکت کنندگان، او متوجه شد که چنین است.

خیلی ها عادت کرده بودند که بشنوند عوامل بیرونی باعث همه مشکلاتشان شده اند. این باور مبهم آنها را از به چالش کشیدن خود باز می داشت. اما، هنگامی که آنها این ایدئولوژی ها را کنار گذاشتند، در نهایت یک حس آزادی به آنها داده شد که می توانند رشد کنند.

در اواخر قرن نوزدهم، فیلسوف فریدریش نیچه اعلام کرد که «خدا مرده است». منظور او از این عبارت این بود که ظهور مدرنیسم و روشنگری ارزش های یهودی-مسیحی را که او سنگ بنای تمدن غرب می دانست، از بین برده است. نیچه بدون هیچ ارزش سنتی که جامعه را هدایت کند، پیشنهاد کرد که افراد مصمم نظام های ارزشی یا ایدئولوژی های جدیدی را برای پر کردن خلاء ایجاد کنند.

پیش‌بینی نیچه درست از آب درآمد. در قرن بعد، مجموعه ای از ایدئولوژی های جدید ظهور کردند. متأسفانه بسیاری از این ایدئولوژی ها مخرب بودند. آنها اغلب از انتزاعات مبهم برای توضیح جهان استفاده می کردند و راه حل های بیش از حد ساده و گاهی خشونت آمیز ارائه می کردند. به عنوان مثال، نازیسم مدافع این بود که تفاوت‌های نژادی ذاتی جامعه را آزار می‌دهد. راه حل آنها ریشه کن کردن افراد نامطلوب بود – ایدئولوژی وحشتناکی که خشونت جنگ جهانی دوم را به وجود آورد.

امروزه، هنوز ایدئولوژی های بی شمار دیگری در سراسر جامعه رژه می روند که برخی از آنها خشن تر از دیگران هستند. در حالی که ممکن است بسیاری از آنها خوش نیت به نظر برسند، اما هر یک از آنها با همین مشکل ساده سازی بیش از حد جهان و نسبت دادن مشکلات به شروران مبهم مانند طبقه، تبعیض جنسی، یا عدم تعادل قدرت مواجه هستند. اعتقاد به این ایدئولوژی ها اغلب منجر به کینه توزی می شود، نوعی کینه توزی خصمانه.

خشم خطرناک است زیرا مانع از تبدیل شدن افراد به بهترین نسخه از خود می شود. اولاً، خشم را در برابر هر کسی که موفق به نظر می‌رسد برمی‌انگیزد. دستاوردهای آنها را نامشروع، یا حتی بدتر، نتیجه ی سرکوب موفقیت دیگران می داند. این نوع نگاه باعث ایجاد ذهنیت قربانی در فرد خشمگین می شود. آنها به جای کار بر روی بهبود خود، تلخی خود را حفظ می کنند. این ممکن است برای مدت کوتاهی انرژی بخش باشد، اما هرگز منجر به یک زندگی واقعاً رضایت بخش نخواهد شد.

 

واقعاً خود را به یک هدف متعهد کنید و خواهید دید که نتایج را دوست خواهید داشت.

 

تصور کنید یک توده زغال سنگ در دستان خود نگه دارید: این سوخت فسیلی معمولی تیره، کثیف و شکننده است. با این حال، اگر گرما و فشار شدید اعمال کنید، نوعی که در اعماق هسته زمین یافت می شود، اتفاق شگفت انگیزی رخ می دهد. با گذشت زمان، اتم های کربن آن دوباره به یک ساختار بلوری پایدار تبدیل می شوند و ناگهان، شما یک الماس دارید.

از نظر فیزیکی، الماس ها فوق العاده خاص هستند. پیوندهای درونی مکرر آنها آنها را بسیار بادوام می کند. و سطح درخشان و منعکس کننده آنها درخشش زیبایی به آنها می دهد. این ویژگی ها جواهرات الماس را از نظر مادی و نمادین در تقریباً تمام فرهنگ های بشری ارزشمند می کند.

بنابراین، استرس و فشار ناشی از فعالیت شدید زمین‌شناسی می‌تواند یک ماده معمولی را به ماده‌ای خارق‌العاده تبدیل کند. اما این اصل منحصر به سنگ نیست. در مورد انسان نیز صدق می کند.

با وجود اینکه سخت کوشی همیشه به راحتی به دست نمی آید، می دانیم که می تواند بسیار مفید باشد،. فقط به این فکر کنید که چقدر سخت است که به یک رژیم ورزشی روزانه پایبند بمانید، به خصوص در روزهایی که ترجیح می دهید فقط روی کاناپه لم دهید. این گسست بین میل و عمل به دلیل انگیزه های روانی عمیق است. خوشبختانه، این امر یک حالت دائمی نیست.

به گفته روانکاوان، احساس عشق در ما ناشی از ارضای کوتاه مدت از هویت ماست. این بخش از روان ما خواسته های فیزیکی و همچنین احساسات آشفته ما مانند خشم و ترس را در خود جای می دهد. وقتی این نیروها بر ضمیر خودآگاه یا ایگو ما غلبه می کنند، سخت است که انگیزه خود را حفظ کنیم یا به دنبال اهداف بلندتری باشیم. با این حال، اگر خود را به هدفی متعهد کنیم، می‌توانیم بر آن نیروهای بی‌ثبات‌تر و هرج‌ومرج غلبه کنیم. در این فرآیند، ما یک چرخه با فضیلت را شروع می کنیم که پاداش های زیادی را به همراه دارد.

پیترسون در حین تحصیل در مقطع دکترا در دانشگاه مک گیل متوجه این موضوع شد. کار سختی بود. او و همکلاسی‌هایش مجبور بودند ساعت‌های طولانی را به مطالعه در کتابخانه، نوشتن مقالات پیچیده و پرداختن به بوروکراسی دانشگاهی بگذرانند. اما، هر چه بیشتر کار می کردند، زندگی آنها بیشتر بهبود می یافت. آنها با حفظ انضباط، توانایی های نوشتاری، مهارت های اجتماعی و سازمان ذهنی خود را بهبود بخشیدند. این فرآیند به آنها احساس رضایت روحی بزرگی داد.

می بینید، پترسون و همکارانش با به کار بردن انرژی خود به صورت متمرکز، تمام نیروهای روانی خود را به طور سازنده ای متحد می کردند. بله، هویت آنها هنوز دارای عناصر پرخاشگری، ترس یا اضطراب بود، اما با تمرین، یاد گرفته بودند که این عناصر را به سمت کارشان هدایت کنند. آن‌ها به‌جای شلیک بی‌هدف، برای یک هدف تلاش می‌کردند.

 

همیشه فضا را برای زیبایی باز کنید، حتی اگر فقط در یک اتاق باشد.

 

دفاتر هیأت علمی در دانشگاه تورنتو اماکنی نامرتب هستند. اتاق‌ها سرد، غیرشخصی و با نورهای فلورسنت درخشان، مکان افسرده‌کننده‌ای برای گذراندن یک ساعت هستند، چه رسد به یک شغل 30 ساله. بنابراین، پیترسون سعی کرد دفتر خود را تغییر دهد.

در حالی که یک مدیر سخت گیر با برنامه اولیه او را برای نصب صفحات چوبی مخالفت کرد، او همچنان موفق شد همه چیز را اصلاح کند. او با دقت دیوارها را رنگ آمیزی کرد، ملیله های رنگارنگ آویزان کرد و حتی سقفی کلاسیک مسی نصب کرد.

در پایان، او فضایی را ایجاد کرد که بسیار شخصی و دعوت‌کننده بود، حتی مدیری که قبلاً با دکور مخالف بود، آن را با افتخار به بازدیدکنندگان نشان داد. زیباسازی یک ریسک بود، اما در نهایت نتیجه داد.

در 12 قانون زندگی، پیترسون اهمیت تمیز کردن اتاق را مطرح کرد. ایده این بود که مسئولیت مرتب کردن و نظم بخشیدن به فضای شخصی خود اولین قدم عالی برای مرتب کردن و نظم دادن به زندگی شما به طور کلی است. با این حال، تمرکز یکجانبه بر نظم دقیق، زیبایی  که یکی از دیگر موارد مهم است را کنار می گذارد.

هنرهای تجسمی و دیگر تلاش‌های زیبایی‌شناختی بخش اساسی فرهنگ ما هستند. یک تابلوی نقاشی عالی می‌تواند ایده‌های قدرتمندی را منتقل کند و روح بیننده را به روی یک احساس الهی از هیبت باز کند. فقط رفتار بازدیدکنندگان از هر گالری هنری معروف را مشاهده کنید. مردم در مقابل یک نقاشی رنسانس که استادانه اجرا شده است، شگفت زده خواهند ایستاد. حتی اگر هیچ اطلاعاتی در مورد تاریخچه یا نمادهای آن نداشته باشند، زیبایی مانند چند چیز دیگر مستقیماً با آنها صحبت می کند.

با افزایش سن، ممکن است ارتباط خود را با زیبایی از دست بدهید. شما می توانید نسبت به دنیای اطراف خود خسته شوید یا آنقدر روی یک هدف متمرکز شوید که شگفتی هایی را که هر روز شما را احاطه کرده اند نادیده بگیرید. وقتی پترسون فرزندانش را به پیاده روی برد، متوجه شد که آنها چقدر به راحتی مجذوب مناظر ساده اطراف خود می شوند. ارزش قائل شدن برای هنر یکی از راه‌هایی است که گشایش و نشاط جوانی را دوباره زنده می‌کند.

نکته مهم این است که هنر چیزی بیش از یک لذت دکوراتیو است. غرق شدن در آثار جذاب می تواند شما را به دیدن جهان از زاویه های جدید دعوت کند. امپرسیونیست های اولیه مانند دگا یا مونه را در نظر بگیرید. در ابتدا سالن پاریس از نمایش آثار آنها امتناع می کرد. با این حال، آنها به هنر خود ادامه دادند، و در نهایت، اصرار آنها به ادامه کار باعث کنجکاوی مردم و در نهایت دیدن زیبایی های آثار آنها شد. بنابراین، همیشه چشمان خود را برای اشکال جدیدی از زیبایی باز نگه دارید.

 

هر خاطره ای که باعث درد شما می شود را بررسی و امتحان کنید.

 

ساعت از نیمه شب گذشته است و شما در رختخواب هستید. با این حال، شما کاملاً خواب نیستید، خروپف می کنید و مغزتان با مجموعه‌ای از خاطرات دردناک همراهی تان می‌کند.

شما زمان هایی را به یاد می آورید که به افرادی که دوستشان داشتید آسیب رساندید. مواقعی که از ترس دروغ گفتید، تقلب کردید یا بدخواهانه رفتار کردید. یا، شاید، به زمان هایی فکر می کنید که آسیب دیده اید. شما در حال یادآوری تمام مواردی هستید که به شما خیانت شده، ناامید شده اید یا از نظر اجتماعی کنار گذاشته شده اید.

البته این یک موقعیت آشناست. این خاطرات دردناک آخر شب بطور شایع در بسیاری افراد در حال تکرار است. اکنون، ممکن است به نظر برسد که مغز شما به سادگی شما را شکنجه می دهد – اما اینطور نیست. ما به یک دلیل بسیار مفید برای حفظ خاطرات تکامل یافته ایم. آنها به ما کمک می کنند تا از تکرار اشتباهات مشابه جلوگیری کنیم.

برای اینکه در زندگی به جایی که می خواهید برسید، باید بدانید کجا بوده اید. اما، ممکن است تمایل داشته باشید که جنبه های گذشته خود را نادیده بگیرید، به خصوص اگر یادآوری آنها دشوار، ناراحت کننده یا دردناک باشد. شما خاطرات آسیب زا را در اعماق ذهن خود دفن می کنید و اجازه می دهید سال ها یا دهه ها در آنجا تبخیر شوند. اما، اگر تجربیات گذشته خود را به دقت بررسی کنید، ممکن است از آنها درس بگیرید و یک لحظه درد را به فرصتی برای رشد تبدیل کنید.

این به ویژه در مورد خاطرات دردناک دوران کودکی صادق است. کودکان دید بسیار مبهم و کلی و بعضا نادرستی از جهان دارند و فقط می توانند آن را در ساده ترین اصطلاحات و اشکال آن درک کنند. در نظر بگیرید که چگونه یک کودک خانه را ترسیم می کند. احتمالا خانه ترسیم شده توسط او یک جعبه ساده و رو به جلو با چشم انداز یا جزئیات کمی خواهد بود. در مقابل، یک بزرگسال، حتی فردی که استعداد هنری ندارد، ابعاد جزئی تر و بسیار دقیق تری را در نظر خواهد داشت. همین اصل برای حافظه نیز کار می کند. بنابراین، رویدادهای گذشته شما زمانی که به عنوان یک بزرگسال مورد بررسی قرار می گیرند، می توانند متفاوت باشند.

یکی از بیماران پترسون دقیقاً این پدیده را تجربه کرد. او در کودکی مورد آزار کودک دیگری قرار گرفت. در ابتدا وقتی این خاطره را به یاد آورد، از منظر کودکی خود ماجرا را توصیف کرد. اما، با کار کردن روی حافظه به عنوان یک فرد بزرگسال، او توانست تصویر دقیق‌تری را ببیند. او متوجه شد که آزارگر او نیز یک کودک بوده است و واقعاً رفتارش تحت کنترل کامل او نبوده است. در نظر گرفتن این دیدگاه بزرگسالی به او کمک کرد تا بهبود یابد و ادامه دهد.

به جای اینکه اجازه دهید خاطرات دردناک شما را از درون تخلیه کنند، مستقیماً با آنها مقابله کنید. آنها را تا حد امکان با جزئیات بر روی یک کاغذ بنویسید. این امر به نظم دادن به افکار و احساسات شما کمک می کند. در نهایت، شما یک نکته اخلاقی را از داستان استخراج خواهید کرد و آن درس را با خود به آینده خواهید برد.

 

برای روابط عمیق و صمیمانه خود تلاش و برنامه ریزی کنید.

 

بارها اتفاق افتاده است زن و شوهری وارد مطب درمانگر می شوند و هر دو ناراحت و غمگین هستند. شاید یکی احساس می کند مورد غفلت قرار گرفته و نادیده گرفته شده است، شاید دیگری مشکوک است و طفره می رود. در هر صورت، آنها راضی نیستند. این سوال پیش می‌آید: آخرین باری که با هم به یک قرار صمیمانه و عاشقانه رفتید کی بود؟

اغلب اوقات، خیلی وقت پیش بوده است. بنابراین، به پیشنهاد درمانگر، آنها بیرون می روند. و جای تعجب نیست که آنها یک عصر وحشتناک را سپری می کنند. بعد دوباره بیرون می روند و آن شب هم وحشتناک است. با این حال، اگر آنها به تلاش خود ادامه دهند، ده، بیست، صد بار، به صورت تصادفی اتفاقی خنده‌دار می‌افتد. آنها دوباره شروع به لذت بردن از یکدیگر می کنند.

می بینید! ازدواج های موفق همین طور از هوا ایجاد نمی شوند. درست برعکس، برای اینکه یک رابطه صمیمی، عاشقانه و سرشار از اشتیاق باقی بماند، هر دو طرف باید کمی روی آن کار کنند.

یک مراسم سنتی ازدواج در اسکاندیناوی وجود دارد که از هر دو طرف می‌خواهد که دست به دست هم دهند و در حالی که دعا و آرزویی می کنند، شمعی را بالا نگه دارند. شعله نشان دهنده اصول و مفاهیم بالاتری در برابر ازدواج است ، مفاهیمی مانند عشق، وفاداری و فداکاری متقابل. عمل بالا بردن شمع با هم نشان می دهد که زوج جدید قصد دارند به طور مشترک و به عنوان یک واحد به این آرمان های فراگیر پایبند باشند. این آیین نمادین نمونه ای زیبا از چگونگی کارکرد یک ازدواج را نشان می دهد.

حفظ یک رابطه عاشقانه نیازمند کار است. به‌طور دقیق‌تر، این امر مستلزم مذاکره مداوم و اعتماد است. هر یک از شریک‌ها باید زمان بگذارند تا در مورد خواسته‌ها و نیازهای خود فکر کنند، سپس آن‌ها را به طور واضح به فرد مورد علاقه‌شان بیان کنند. مطمئناً هیچ دو نفر دقیقاً شبیه هم نیستند، بنابراین این زوج باید در مورد نحوه تنظیم زندگی خود مذاکره کنند تا هر دو طرف بتوانند خوشحال بمانند. به اشتراک گذاشتن این جزئیات نیازمند اعتماد است، و این فقط با مذاکره مداوم موفق و در طول زمان ایجاد می شود.

گاهی اوقات، این فرآیند ضربه های روانی عمیقی را وارد می‌کند، اما بیشتر اوقات، در مورد جنبه‌های عملی زندگی مشترک است. زوج‌ها باید تصمیم بگیرند که چه کسی، با چه کارهایی، چه زمانی و چگونه یک مسیر شغلی را دنبال کند و یا باید چه ارزش‌هایی را به فرزندان خود آموزش دهند. برخی از زوج‌ها ممکن است نقش‌های جنسیتی سنتی را راهی ثابت برای هدایت این تصمیم‌ها بدانند، برخی دیگر مکالمات و تصمیمات دوجانبه را انتخاب می‌کنند. در هر صورت، صحبت صریح در مورد این مسائل از مشکلات بعدی جلوگیری می کند.

با این حال، حس عاشقانه واقعی ازدواج را نیز نادیده نگیرید. همیشه برای لحظات صمیمی با هم و رابطه جنسی وقت بگذارید – حتی اگر مجبور باشید آن را مانند یک جلسه از قبل برنامه ریزی کنید. ممکن است در ابتدا حس  یک امر رسمی داشته باشد، اما عشق و ارتباطی که ایجاد می کند به همان اندازه واقعی باقی خواهد ماند.

 

گرفتار داستان هایی که شما را عصبانی، فریبکار یا مغرور می کند، نشوید.

 

به دوران کودکی خود فکر کنید. هنگام خواب، یکی از والدین احتمالاً شما را در آغوش می‌کشید و اگر خوش شانس بودید، چند لحظه قبل از خواب چیزی برایتان می‌خواند. حالا چه چیزی خوانده می شد؟ مجموعه ای خشک از کلمات مانند یک فرهنگ لغت یا جدول تناوبی؟ نه. آنها یک داستان می خواندند – و در عین حال یک داستان فوق العاده.

برای هزاران سال، انسان ها از داستان ها برای درک دنیا استفاده کرده اند. بدیهی است که ما از افسانه ها و داستان های خیالی برای آموزش اخلاق و هنجارهای اجتماعی به کودکان استفاده می کنیم. با این حال، حتی در بزرگسالی، ما ناخودآگاه وقایع را از طریق یک لنز روایت تفسیر می کنیم. در ذهن ما، جهان پر از شخصیت ها، تنظیمات، فرآیندهای دراماتیک، درگیری ها و نتیجه گیری ها است.

داستان‌هایی که به خودمان می‌گوییم، روح و روان و اعمال ما را شکل می‌دهند – بنابراین، بسیار مهم است که موارد درست را به خود بگوییم.

اگر با جهان به عنوان یک روایت مواجه شویم، شخصیت های آن چه کسانی هستند؟ خوب، اگر تمام لایه‌های خاص و فرهنگی را از بین ببرید، ما تنها با چند بازیگر اساسی باقی می‌مانیم. یکی از آنها طبیعت است، نمادی برای دوگانگی توانایی و هرج و مرج. طبیعت در داستان‌های واقعی ما هم به‌عنوان یک شیطان ظاهر می‌شود که ویران می‌کند و هم به‌عنوان یک فرشته که پرورش می دهد و کمک می‌کند.

بازیگر بعدی فرهنگ است که هم امنیت و هم استبداد را در بر می گیرد. بازنمودهای کهن فرهنگ عبارتند از: پادشاه حکیم، که محافظت و نصیحت می کند، و پادشاه ظالم و مستبد، که فقط می خواهد محدود کند و به غل و زنجیر بکشد. در فضای بین طبیعت و فرهنگ، شخصیت قهرمان و شخصیت دشمن قرار می گیرند – فردی مسئول، منصف و خوب. دیگری حقیر و منفی.

داستان‌هایی که با این شخصیت‌ها برای خود تعریف می‌کنید، تعیین می‌کنند که به عنوان یک قهرمان یا یک دشمن عمل کنید. بیش از حد روی شیطان و مستبدان در زندگی تمرکز کنید، کینه توز شدن آسان است. افراد خشمگین به دنبال هر راهی برای پیشرفت هستند، حتی اگر با به کارگیری دروغ، تقلب یا سایر اعمال فریبکارانه باشد. غرور خطرناکی در این رویکردهای پنهان وجود دارد، زیرا آنها خود را قدرتمندتر از واقعیت می دانند، که باید به سادگی گفت که این امری درست نیست.

یک داستان سالم‌تر به همه شخصیت‌ها موقعیت برابر می‌دهد. بله، طبیعت گاهی اوقات می تواند ظالم باشد، اما در عین حال به شما شانس و فرصت هم می دهد. ظالمان مطمئناً وجود دارند، اما پادشاهان خردمند نیز جامعه را به گونه‌ای ساختار می‌دهند که اگر درست عمل کنید به نفع شما باشد. به این ترتیب، اذعان به اتفاقی و تصادفی بودن برخی امور در زندگی و مسئولیت شخصی خود برای مقابله با آن، به شما این امکان را می دهد که قهرمان داستان خود شوید.

 

حتی در مواجهه با رنج های بزرگ قدردان باشید.

 

لحظه‌ای دراماتیک در کتاب مقدس وجود دارد که به‌خاطر به تصویر کشیدن بی‌رحمانه‌اش از اندوه ای بزرگ است. این مربوط به زمانی است که عیسی بر صلیب آویزان شده و در حال مرگ است. پذیرفتن این اعدام برایش سخت است، بنابراین سرش را به سمت بالا می برد و فریاد می زند: «خدای من، چرا مرا رها کردی؟»

این داستان این سؤال را مطرح می کند: اگر حتی تحمل سختی ها برای یک شخصیتی الهی مانند مسیح می تواند بسیار دردناک باشد، چگونه هر یک از ما می توانیم دردهای اجتناب ناپذیر هستی را تحمل کنیم؟ به هر حال، هیچ یک از ما زندگی را بدون از دست دادن، بدبختی و لحظات بدبختی طی نمی کنیم. پس چرا اصلا تحملش می کنیم؟

خوب، یک رویکرد این است که متوجه شوید که خوب و بد در تعادل هستند. نقاط پایین زندگی تنها به این دلیل امکان پذیر است که نقاط بالایی هم در ساختار زندگی تعریف شده است.

وقتی روانشناسان رنج را بررسی می کنند، متوجه می شوند که افراد به روش های مختلف بر آن غلبه می کنند. برای شروع، ممکن است راه‌های عملی برای کاهش آن پیدا کنید، مانند تغییر اعمال، رفتار یا تغییر شرایط. از طرف دیگر، زمانی که نمی توان از رنج اجتناب کرد، می توان از نظر روانی از آن فراتر رفت. یک فرد می تواند از قدرت و استحکام درونی خود استفاده کند برای غلبه بر آنها استفاده کرد. هر دوی این رویکردها در افرادی که با بیماران ناعلاج کار می کنند دیده می شود که هر روز در حالی که برای مراقبت از افراد نیازمند کار می کنند در عین حال با مرگ آنها نیز مواجه می شوند.

با این حال، گاهی اوقات رنج می تواند آنقدر فراگیر به نظر برسد که ما را به ناامیدی سوق دهد. فلسفه جنبش ضد ناتالیست را در نظر بگیرید. این متفکران، مانند فیلسوف دیوید بناتار، معتقدند که از آنجایی که زندگی ناگزیر پر از درد است، تحمیل آن به کودکان ناعادلانه و غیراخلاقی است. مفهوم مشابهی بنیان فکری عمل خودکشی است – اگر زندگی شامل چنین ناملایماتی است، چرا از این مصیبت صرف نظر نکنیم؟!

اما این واقعیت را نادیده می گیرد که بدبختی لزوماً مستلزم وجود لذت ها، شادی ها و خوشبختی ها است. جدایی فقط دردناک است زیرا این رابطه قبلا منبع گرمی و همراهی بود. از دست دادن یکی از عزیزان بسیار آزاردهنده است زیرا آنها عشق، حمایت و مهربانی به ما دادند – البته حتی مرگ یک فرد سخت گیر باعث اندوه می شود زیرا به ما یادآوری می کند که آنها چه خوبی هایی در خود داشتند.

بنابراین، وقتی لحظاتی از رنج را تجربه می‌کنید، عاقلانه این است که به خود یادآوری کنید که چرا آنها وجود دارند. درک و بینشی از واقعیت ها که دشواری ها می توانند به ما بدهند سپاسگزار باشید. به جای تلخ شدن، بیشتر مستعد قدردانی از جنبه‌های خوب زندگی خواهید بود و به این ترتیب می‌توانید شجاعت و عشق را برای استفاده برای خود و اطرافیانتان به کار ببرید.

 

نتیجه نهایی

 

دنیا مکان پیچیده ای است و یافتن زمینه های روانی، عاطفی و اجتماعی خود در این مکان می تواند دشوار باشد. اما، اگر به وضعیت عاطفی درونی و ساختارهای اجتماعی اطراف خود توجه ای دقیق داشته باشید، بدون گم شدن در این ساختار پیچیده و یا ناامید شدن ممکن است موفق شوید. پیروی از چند قانون ساده می تواند به شما در این مسیر کمک کند، مانند متعهد شدن به هدف، اجتناب از ایدئولوژی های ساده، جست و جوی زیبایی و دقت در مورد داستان هایی که برای خود تعریف می کنید. در پایان، همچنان ممکن است با مشکلاتی روبه‌رو شوید، اما اگر حتی در هنگام رنج نیز سپاسگزار باشید، ممکن است زندگی را قابل تحمل‌تر بیابید.

 

همرسانی این نوشته
دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل