کتاب استیو جابز زندگی جسورانه و پرماجرای کارآفرین نوآور و بنیانگذار عجیب و غریب اپل را شرح می دهد. این کتاب اولین تجربیات استیو جابز با معنویت و LSD تا اوج او به عنوان نماد فناوری در سراسر جهان، سرمایهگذاریهای موفقیتآمیز این مرد و همچنین نبردهایی را که در طول این راه انجام داد را، توصیف میکند.
والتر ایزاکسون نویسنده و زندگی نامه نویس آمریکایی است. او قبلا سردبیر مجله TIME و همچنین مدیر عامل و رئیس شبکه خبری CNN بود. ایزاکسون زندگی نامه های پرفروش آلبرت انیشتین و بنجامین فرانکلین را نوشته است و همچنین نویسنده طرح های آمریکایی (2003) است.
تقریباً غیرممکن است که نقشی را که استیو جابز در ایجاد دنیای معاصر ما با واسطه رایانه ایفا کرد، نادیده گرفت.
جابز علاوه بر اینکه یک کمالگرای تکفکر بود، فردی رویایی هم بود که میخواست دنیا را از طریق فناوری تغییر دهد.
در این بیوگرافی پرفروش، متوجه خواهید شد که در حالی که کمال گرایی و سرسختی، استیو جابز را به سمت دستیابی به چیزهای بزرگ سوق دادند، ولی همین ویژگی ها باعث اصطحکاک و درگیری او در روابط با کارمندان و همکاران شدند. رفتار جابز اغلب به عنوان رفتار وحشیانه تلقی می شد – اگرچه جابز ممکن است استدلال کند که او صرفاً تلاش می کرد مردم را وادار کند تا بهترین های خود را ارائه دهند.
این کتاب جزئیات زندگی جذاب یکی از تأثیرگذارترین نمادهای فناوری زمان ما را نشان میدهد. داستان شگفتانگیز یک شوخی نوجوانی را روایت میکند که شراکتی را تثبیت کرد که در نهایت یکی از ارزشمندترین شرکتهای فناوری در جهان را ایجاد کرد.
القا عشق به مهندسی و طراحی توسط پدر و دوست
در 24 فوریه 1955 پسری از عبدالفتاح جندلی و جوآن شیبله به دنیا آمد.
با این حال، جندالی و شیبله فرزند خود را بزرگ نمی کنند. از آنجایی که شیبل از یک خانواده سخت گیر کاتولیک بود که او را به خاطر داشتن فرزند از یک مرد مسلمان انکار و طرد می کردند، این زوج مجبور شدند نوزاد را به فرزندخواندگی بدهند.
و به این ترتیب پل و کلارا جابز، زوجی که در سیلیکون ولی زندگی می کردند، این کودک را به فرزندی پذیرفتند و نام او را استیون گذاشتند.
از همان دوران کودکی، پل سعی می کرد عشق خود به مکانیک را به استیو منتقل کند، استیو به یاد می آورد که تحت تأثیر تمرکز پدرش بر کاردستی قرار گرفته بود. به عنوان مثال، اگر خانواده به یک کابینه نیاز داشت، پل به سادگی کابینتی را می ساخت و به استیو اجازه می داد در این کار به او کمک کند.
علاوه بر این، خانه هوشمند و در عین حال ارزان – یک خانه مدرن با دیوارهای شیشه ای از کف تا سقف و یک پلان باز – علاقه وسواسی استیو را به طراحی تمیز و ظریف برانگیخت.
بعدها، در دبیرستان، استیو جابز با استیو وزنیاک آشنا شد. و آن دو بلافاصله با هم کلیک کردند.
وزنیاک پنج سال بزرگتر بود و یک تکنسین کامپیوتر با استعداد بود که استیو جابز چیزهای زیادی در مورد کامپیوتر از او آموخت.
از بسیاری جهات، جابز و وزنیاک پسران جوان معمولی بودند و دوست داشتند شوخی کنند. اما آنها همچنین دوست داشتند دنیای الکترونیک را کشف کنند و ببینند چه چیزی می توانند خلق کنند.
با ترکیب این علاقه ها، آنها در سال 1971 اولین محصول خود را روانه بازار کردند: “جعبه آبی”، دستگاهی که به کاربران اجازه می داد به صورت رایگان تماس های تلفنی از راه دور برقرار کنند.
وزنیاک طراحی را انجام داد و جابز این نوآوری را به یک تجارت تبدیل کرد. هر دستگاه هزینه ای معادل 40 دلار داشت و قیمت فروش آن 150 دلار بود.
آنها تقریباً 100 جعبه فروختند. این تجربه به آنها نشان داد که با مهارت های مهندسی وزنیاک و چشم انداز جابز چه کارهایی می توانند انجام دهند.
علاقه به معنویت، ال اس دی و هنر و شکل گیری حس زیبایی شناختی و تمرکز
در اواخر دهه 1960، علایق و حس کنجکاوی گیک ها و هیپی ها شروع به همپوشانی کردند.
بنابراین شاید اجتناب ناپذیر بود که جابز علاوه بر علاقه اش به ریاضیات، علوم و الکترونیک، خود را در این موج غوطه ور و شروع به آزمایش LSD کند.
در سال 1972، استیو جابز در کالج Reed، یک مدرسه خصوصی هنرهای لیبرال در اورگان، ثبت نام کرد و در آنجا به شدت در مورد مدیتیشن و تجربه ال اس دی با دوستانش همراه شد.
او احساس میکرد که تجربیاتش از مواد مخدر به تقویت حس او در مورد آنچه در زندگی مهم است کمک کرده است، و به او نشان میدهد که «روی دیگری هم برای سکه وجود دارد». در مورد جابز، این به معنای این بود که خلق چیزهای بزرگ مهمتر از هر چیز دیگری است.
استیو جابز که علاقه مند به کشف معنویت شرقی بود، حتی به هند هم سفر کرد و هفت ماه در آنجا ماند. به ویژه بودیسم Zen به جنبه عمیقی از شخصیت او تبدیل شد و بر رویکرد زیبایی شناسی مینیمالیست (حداقلی) او تأثیر گذاشت.
این دو علاقه – ال اس دی و معنویت – به او کمک کردند تا نوع خاصی از تمرکز در او ایجاد شود، که به عنوان حوزه تحریف واقعیت جابز شناخته شد: اگر او تصمیم می گرفت که اتفاقی باید بیفتد، آن را به سادگی با تغییر واقعیت به میل خود انجام می داد.
یکی دیگر از عواملی که زیبایی شناسی مینیمالیستی جابز را شکل داد، اشتیاق او به هنر بود. استیو جابز در طول زندگی حرفه ای خود بارها و بارها تاکید می کرد که طراحی محصولات اپل باید تمیز و ساده باشد.
این ایده در دوران دانشگاه در او شکل گرفت. با وجود اینکه جابز کالج را رها کرد، به جابز اجازه داده شد که به کلاسها ادامه دهد، که او این کار را صرفاً به منظور غنیسازی خود انجام داد. یکی از این کلاسها کلاس خوشنویسی بود، مهارتی که بعداً به عنصری کلیدی در رابط کاربری گرافیکی Apple Mac تبدیل شد.
ایده گیری از یک مزرعه سیب و تاسیس شرکت
ترکیب عجیبی به نظر میرسد: یک علاقهمند به الاسدی که دارای افکار معنوی است و صنعت کامپیوتر. با این حال، در اوایل دهه 1970، بسیاری از مردم کامپیوتر را به عنوان نمادی از بیان فردی می دیدند.
بنابراین در حالی که جابز در مواد مخدر و فرهنگ Zen غوطه ور بود، رویای راه اندازی کسب و کار خود را نیز در سر داشت. و در همان زمان، دوستش استیو وزنیاک ایده ای برای یک کامپیوتر شخصی مدرن ارائه کرد.
در روزهای اولیه انقلاب فناوری سیلیکون ولی، استیو وزنیاک به کلوپ کامپیوتری هومبرو پیوست – مکانی که در آن “نردها”ی کامپیوتر برای تبادل نظر گرد هم می آمدند و فلسفه کلی این بود که تفاوت و فناوری یک ترکیب کامل هستند.
اینجا بود که وزنیاک ایده خود را پرورش داد. کامپیوترها در آن زمان به چندین جزء سخت افزاری جداگانه برای کار نیاز داشتند که مدیریت آنها را پیچیده و استفاده از آنها را دشوار می کرد. وزنیاک یک دستگاه را به عنوان یک بسته مستقل، با صفحه کلید، صفحه نمایش و کامپیوتر “همه در یک” All in One تصور کرد.
در ابتدا وزنیاک در نظر داشت، ایده و طرح خود را به صورت رایگان برای همه ارائه دهد، زیرا این امر جزو اصول اخلاقی باشگاه هومبرو بود. با این حال، جابز اصرار داشت که باید از اختراع وزنیاک سود ببرند.
بنابراین در سال 1976، تنها با 1300 دلار سرمایه اولیه، وزنیاک و جابز شرکت اپل را تاسیس کردند.
در روزی که باید نامی برای شرکت پیدا میکردند، استیو جابز از یک مزرعه سیب بازدید کرده بود و – چون ساده، بامزه و آشنا بود – نام «Apple» روی آن ماند.
وزنیاک و جابز طی یک ماه 100 کامپیوتر را با دست ساختند. نیمی از آنها، به یک فروشنده کامپیوتر محلی و نیمی دیگر به دوستان و سایر مشتریان فروخته شد.
تنها پس از 30 روز، اولین کامپیوتر اپل،یعنی Apple I، در آستانه سودآوری قرار گرفت.
رئیسی کنترلکننده با شوق سازش ناپذیر برای رسیدن به کمال
کسانی که جابز را شخصاً میشناختند موافق هستند که او فردی نامنظم و حتی دمدمی بود. اگر کار با استانداردهای بالای او مطابقت نداشت، او عصبانی می شد و به افراد حمله لفظی می کرد.
اما چرا جابز تا این حد کنترلکننده و بداخلاق بود؟
در یک کلام، او یک کمال طلب نابخشودنی بود. جابز می خواست که Apple II یک کامپیوتر با طراحی کاملاً برجسته باشد و جزء به جزء آن با هم هماهنگ باشد. اما در حالی که این روحیه او به موفقیت اپل II در سال 1977 کمک کرد، انرژی و اراده افراد حاضر در شرکت را نیز تخلیه کرد.
اگر جابز احساس می کرد که کار یک کارمند ضعیف است، به آنها می گفت که این کار “مزخرف” است، و اگر متوجه کوچکترین نقص می شد عصبانی می شد.
با رشد اپل به عنوان یک شرکت، جابز حتی نامنظم تر هم شد. مایک اسکات در نهایت به عنوان رئیس اپل منصوب شد و وظیفه اصلی او کنترل جابز بود.
اسکات اساساً مجبور بود جابز را با مسائل سخت تری روبرو کند که سایر کارمندان انرژی انجام آن را نداشتند. این موضوع اغلب به اختلاف نظر منجر میشد. گاهی اوقات جابز اشک میریخت، زیرا کنار گذاشتن هرگونه کنترل بر اپل برایش بسیار دشوار بود.
برای جابز به ویژه این موضوع ناامیدکننده بود که اسکات سعی می کرد برای کمال گرایی او محدودیت هایی ایجاد کند. اما از طرف دیگر اسکات هم به نوبه خود نمی خواست کمال گرایی جابز بر عمل گرایی او ارجحیت داشته باشد.
به عنوان مثال، زمانی که به نظر جابز هیچ یک از 2000 رنگ بژ پیشنهادی برای کیس اپل II به اندازه کافی خوب نیستند، اسکات وارد عمل شد، و یا زمانی که جابز روزهای زیادی را صرف تصمیم گیری در مورد میزان گرد بودن گوشه های بدنه کامپیوتر کرد. چرا که تمرکز اسکات بیشتر روی ساخت و فروش کیس بود.
نماد فناوری و تلخی رفتار
Apple II، با حدود شش میلیون کامپیوتر فروخته شده، جرقه ای برای ایجاد صنعت کامپیوترهای شخصی شد.
اما برای جابز، این یک موفقیت محسوب نمی شد، زیرا Apple II شاهکار وزنیاک بود، نه شاهکار او.
جابز می خواست کامپیوتری بسازد که به قول او تحولی ایجاد کند، “make a dent in the universe.”. جابز با این جاه طلبی کار بر روی مکینتاش را آغاز کرد، تا جانشینی برای Apple II باشد و او را به عنوان نماد فناوری معرفی کند.
با این حال مکینتاش اختراع فردی جابز نبود، زیرا او در واقع ایده پروژه مکینتاش را از بنیانگذار آن، جف راسکین، متخصص رابط انسان و کامپیوتر دزدیده بود. به این ترتیب جابز از این ایده ماشینی ساخت که بر روی یک ریزپردازنده قدرتمند کار می کرد و می توانست گرافیک های پیچیده را در خود جای دهد و تا حد زیادی توسط ماوس کنترل شود.
مکینتاش به موفقیت بینظیری دست یافت. این موفقیت تا حدی به دلیل یک کمپین بازاریابی مجلل که شامل یک آگهی تبلیغاتی تلویزیونی پر شور – که اکنون به عنوان تبلیغ “1984” شناخته میشود – به کارگردانی ریدلی اسکات، فیلمساز هالیوودی، بود. با محبوبیت تبلیغات تجاری، عرضه مکینتاش نوعی واکنش زنجیره ای تبلیغاتی را برای جابز و برای محصول ایجاد کرد.
در همین حین، جابز ترتیب چندین مصاحبه با چندین مجله برجسته را داد و با زیرکی و فریبکاری کاری کرد که ژورنالیست ها فکر کنند که این مصاحبه اختصاصی هستند.
استراتژی او جواب داد و مکینتاش جابز را ثروتمند و مشهور کرد. او به چنان شهرتی دست یافته بود که می توانست الا فیتزجرالد خواننده را برای سرگرمی در جشن تولد 30 سالگی خود بیاورد.
کمال گرایی و رفتار ظالمانه و استثمارگرانه او نسبت به کارمندان اپل همچنان ادامه داشت. او افرادی را که فکر میکرد به کمال اهمیت نمیدهند، دائماً «احمق و بی شعور» خطاب میکرد.
رفتار وحشیانه جابز در نهایت منجر به رویارویی او با شرکت شد. در سال 1985، هیئت مدیره اپل تصمیم گرفت جابز از شرکت برود.
شکست با NeXT، طلایی با Pixar
پس از اینکه جابز از ضربه اخراج شدن از اپل بهبود یافت، متوجه شد که اکنون میتواند کارها را دقیقاً همانطور که میخواهد انجام دهد – و از جنبههای خوب و بد خود لذت ببرد.
او ابتدا یک سرمایه گذاری تجاری جدید با هدف حضور در بازار آموزش انجام داد، کامپیوتری به نام NeXT.
با پروژه NeXT، جابز در اشتیاق خود برای طراحی افراط کرد. او 100000 دلار هزینه ثابت برای طراحی لوگو پرداخت و اصرار داشت که کیس کامپیوتر NeXT باید یک مکعب کامل باشد.
اما کمال گرایی جابز مهندسی و ساخت کامپیوتر را سخت کرد.
دیدگاه سازش ناپذیر جابز اساساً ناقوس مرگ NeXT بود. پروژه تقریباً تمام شد، ارائه محصول چندین سال به تعویق افتاد و در نهایت، دستگاه برای مصرف کننده نهایی بسیار گران بود. و به دلیل قیمت بالا و کتابخانه نرم افزاری کوچک، NeXT به سختی در صنعت کامپیوتر موجی ایجاد کرد.
با این حال، در همان دوره، جابز اکثریت سهام شرکتی به نام Pixar را نیز خریداری کرد. جابز در نقش خود به عنوان رئیس، از اینکه بخشی از یک سرمایه گذاری بود که ترکیب کاملی از فناوری و هنر بود، لذت می برد.
تا سال 1988، جابز تقریباً 50 میلیون دلار در Pixar هزینه کرده بود و به طور همزمان در NeXT نیز ضرر کرده بود.
اما پس از سالها دشواری های مالی، Tin Toy را منتشر کرد، فیلمی که دیدگاه منحصر به فرد Pixar را برای انیمیشنهای کامپیوتری به نمایش گذاشت. Tin Toy در سال 1988 جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه انیمیشن را برد.
استیو جابز متوجه شد که باید تمرکز خود را از محصولات نرمافزاری و سختافزاری که در حال ضرردهی بودند، به Pixar معطوف کند، شرکتی که در حال ساخت فیلمهای انیمیشنی پیشرفته و بالقوه سودآور بود.
در نهایت هم، Pixar طی یک همکاری با شرکت دیزنی، اولین فیلم بلند خود به نام داستان اسباب بازی را تولید کند. داستان اسباب بازی که در سال 1996 اکران و تبدیل به پرفروش ترین فیلم سال شد.
فاصله گیری از اپل، اصلاح زندگی خصوصی و ارتباط با خانواده بیولوژیکی
جابز علاوه بر یادگیری حرفه ای در طول 12 سال دوری خود از اپل، در زندگی خصوصی خود نیز پیشرفت کرد.
در سال 1986، پس از مرگ مادر خوانده اش، کنجکاوی جابز در مورد ریشه های خانوادگی خود باعث شد به دنبال مادر بیولوژیکی خود بگردد.
هنگامی که او سرانجام جوآن شیبل را پیدا کرد، او احساساتی شد و از اینکه جابز را برای فرزندخواندگی واگذار کرد، عذرخواهی کرد.
جابز همچنین از اینکه متوجه شد یک خواهر به نام مونا سیمپسون دارد شگفت زده شد. او و سیمپسون هر دو هنرمند و با اراده بودند و این امر باعث بیشتر شدن ارتباطاتشان شد.
تقریباً در همان زمان، جابز با لورن پاول آشنا شد. این زوج در سال 1991 ازدواج کردند. نتیجه این ازدواج سه فرزند به نام های رید پل، ارین و ایو شد.
با تشویق پاول، جابز همچنین سعی کرد زمان بیشتری را با لیزا برنان، دختری که از اولین رابطهاش داشت و در ابتدا با او بیگانه شده بود، بگذراند.
جابز سعی کرد پدر فعال تری برای لیزا باشد. و در نهایت، او نقل مکان کرد و با جابز و پاول زندگی کرد تا زمانی که به کالج در هاروارد رفت.
لیزا همانند پدرش جابز با بداخلاق و تلخ مزاج بزرگ میشد، و از آنجایی که هیچکدام در برقراری ارتباط و جبران گذشته خوب نبودند، میتوانستند ماهها را بدون گفتن حتی کلمهای به یکدیگر بگذرانند.
به طور کل، شیوه تعامل جابز با مردم در زندگی خصوصیاش شبیه رفتار او در محل کار بود. رویکرد او حالتی دوگانه داشت: یا به شدت پرشور بود یا به شدت سرد.
پسرفت اپل و بازگشت استیو جابز به عنوان مدیرعامل
در سالهای پس از اخراج جابز، اپل به عنوان یک شرکت شروع به پسرفت کرد.
برای متوقف کردن این روند کاهشی، گیل آملیو در سال 1996 به عنوان مدیرعامل منصوب شد. آملیو میدانست که برای بازگرداندن اپل در مسیر درست، باید با شرکتی خلاق و با ایدههای تازه همکاری کند.
در سال 1997، آملیو تصمیم گرفت نرم افزار NeXT را خریداری کند، و از استیو جابز به عنوان مشاور اپل استفاده کند.
زمانی که جابز به اپل برگشت، تا جایی که می توانست کنترل را به دست گرفت. برای این منظور، او بی سر و صدا شروع به ایجاد پایگاه قدرت خود با انتصاب کارمندان مورد علاقه NeXT خود در رده های بالای اپل کرد.
در این دوره، هیئت مدیره اپل متوجه شد که آملیو قرار نیست ناجی اپل باشد. آنها فکر می کردند که این شرکت ممکن است شانس دوباره ای برای موفقیت با جابز داشته باشد.
بنابراین هیئت مدیره به جابز سمت مدیر عاملی در اپل را پیشنهاد داد. ولی در کمال تعجب استیو جابز این پیشنهاد را رد کرد. در عوض، او اصرار داشت که در سمت خود به عنوان مشاور باقی بماند و به هیئت مدیره برای پیدا کردن یک مدیر عامل جدید کمک کرد.
جابز از موقعیت خود به عنوان مشاور برای افزایش نفوذ خود در اپل استفاده کرد. او حتی هیئت مدیره را مجبور به استعفا کرد – همان هیئت مدیره ای که به او توصیه کرده بود که نقش مدیرعاملی را بر عهده بگیرد – زیرا احساس می کرد که اعضا این هیئت مدیره روند پیشرفت او در تغییرات شرکت را کند می کنند.
به عنوان مشاور، جابز همچنین موفق شد با رقیب دیرینه اپل یعنی مایکروسافت شراکتی ایجاد کند و این شرکت را مجبور به ایجاد نسخه جدیدی از مایکروسافت آفیس برای مک کرد و به این ترتیب به یک دهه جنگ حقوقی پایان داد. این اتفاق باعث شد قیمت سهام اپل سر به فلک بکشد.
در نهایت و پس از تردید بسیار، جابز مدیرعامل اپل شد و خواستار تمرکز مجدد شرکت بر تولید محصولات کمتر ولی با کیفیت بیشتر شد.
در سال 1997، اپل ضرر 1.04 میلیارد دلاری را ثبت کرد. اما در سال 1998، پس از اولین سال کامل جابز به عنوان مدیرعامل، این شرکت 309 میلیون دلار سود ثبت کرد. جابز عملاً شرکت را نجات داده بود.
موفقیت رویایی آی مک و اولین فروشگاه اپل به دلیل ایده های جسورانه و طراحی فضایی
زمانی که جابز استعداد رویایی یکی از طراحان شرکت یعنی جانی آیو را کشف کرد، او را بعد از خودش به دومین فرد قدرتمند اپل تبدیل کرد. به این ترتیب مشارکتی آغاز شد که مهمترین همکاری طراحی صنعتی در عصر خود بود.
اولین محصولی که جابز و آیو با هم طراحی کردند، آی مک بود، یک کامپیوتر رومیزی با قیمت حدود 1200 دلار که برای مصرف روزمره طراحی شده بود.
جابز و آیو با iMac ایده ها و طراحی های معمولی یک کامپیوتر را به چالش کشیدند. با انتخاب یک قاب آبی و شفاف، این زوج کاری وسواس خود را در طراحی کامپیوتر، چه از نظر داخلی و چه خارجی، منعکس کردند. این طراحی همچنین ظاهری بازیگوش به رایانه داده بود.
آیمک که در ماه می ۱۹۹۸ راهاندازی شد، به سریع فروش ترین کامپیوتر در تاریخ اپل تبدیل شد.
با این حال، جابز نگرانی هایی در مورد نحوه عرضه ی محصولات منحصر به فرد اپل در میان محصولات عمومی یک فروشگاه بزرگ فناوری داشت. راه حل او ایجاد فروشگاه اپل به عنوان راهی برای کنترل کل فرآیند خرده فروشی بود.
جابز یک فروشگاه نمونه اولیه ساخت، آن را به طور کامل تجهیز کرد و با وسواس بالا به جزئیات زیبایی و تجربه خدمات پرداخت. او بر استفاده از مینیمالیسم در طول فرآیند، از لحظه ورود مشتری به فروشگاه تا لحظه ای که تسویه حساب می کند، اصرار داشت.
در می 2001، اولین فروشگاه اپل افتتاح شد. این یک موفقیت بزرگ بود، زیرا طراحی دقیق استیو جابز، خردهفروشی و تصویر برند را به سطح کاملاً جدیدی رساند.
ساخت آی پاد، آیفون و آی پد برای کسب تمام تجربه دیجیتالی
پس از موفقیت فروشگاه اپل و آی مک، جابز یک استراتژی جدید و بزرگ ارائه کرد. ایده او ساخت یک کامپیوتر شخصی در مرکز سبک زندگی دیجیتال جدید بود.
او این را استراتژی مرکز دیجیتال خود نامید.
این استراتژی رایانه شخصی را به عنوان نوعی مرکز کنترل در نظر میگرفت که دستگاههای مختلف، از پخشکننده موسیقی گرفته تا دوربینهای ویدیویی را کنترل میکند.
استیو جابز به عنوان اولین قدم برای تحقق چشم انداز خود تصمیم گرفت که یک پخش کننده موسیقی قابل حمل محصول بعدی اپل باشد.
در سال 2001، اپل آی پاد را عرضه کرد، دستگاهی ساده که یک چرخ با قابلیت کلیک را با صفحه نمایش کوچک و فناوری جدید هارد دیسک ترکیب می کرد.
منتقدان شک داشتند که مردم 399 دلار برای پخش موسیقی خرج کنند، اما مصرف کنندگان آی پاد را چنان موفق کردند که تا سال 2007، فروش آی پاد نیمی از درآمد اپل را به خود اختصاص داد.
گام بعدی طراحی تلفن همراه اپل بود.
در سال 2007، اپل اولین نسخه آیفون را عرضه کرد. آیفون بر اساس دو فناوری مهم ساخته شده بود: صفحه نمایش لمسی که می توانست چندین ورودی را به طور همزمان پردازش کند و شیشه پوششی فوق العاده قوی به نام گوریلا گلس.
باز هم منتقدان به استراتژی اپل بدبین بودند و استدلال می کردند که هیچ کس 500 دلار برای تلفن همراه نمی پردازد – و جابز دوباره به آنها ثابت کرد که اشتباه می کنند. تا پایان سال 2010، سود حاصل از فروش آیفون بیش از نیمی از کل سود تولید شده در بازار جهانی تلفن همراه را تشکیل می داد.
آخرین گام در استراتژی استیو جابز، عرضه تبلت رایانه ای به نام آی پد بود.
اپل به طور رسمی آی پد را در ژانویه 2010 راه اندازی کرد. اپل در ماه اول بیش از یک میلیون آی پد و در نه ماه اول 15 میلیون دستگاه فروخت.
با انتشار آیپاد، آیفون و آیپد، واضح بود که استراتژی جسورانه هاب دیجیتال جابز در متحول کردن صنعت فناوری موفق بوده است.
نادیده گرفتن درمان علمی سرطان و درگذشت ناگهانی در سال 2011
استیو جابز برای اولین بار در اکتبر 2003 طی یک معاینه معمول اورولوژی متوجه سرطان شد.
متأسفانه، جابز با مشکل سرطان خود به همان روشی برخورد کرد که با یک مشکل در طراحی برخورد می کرد: او تمام دانش و علم متعارف را نادیده گرفت و روش خود را برای مبارزه با آن اتخاذ کرد.
او به مدت 9 ماه از عمل جراحی خودداری کرد و در عوض سعی کرد با طب سوزنی و رژیم های گیاهخواری خود را درمان کند. با گذشت زمان، تومور سرطانی رشد کرد و در نهایت جابز مجبور شد برای برداشتن آن جراحی تهاجمی انجام دهد.
با این حال، حتی زمانی که سرطان در سال 2008 عود کرد، او دوباره بر رژیم غذایی سختی از میوهها و سبزیجات خاص اصرار داشت که باعث شد بیش از 40 پوند وزن کم کند.
سرانجام، جابز متقاعد شد که پیوند کبد انجام دهد. اما به دنبال این اتفاق، وضعیت سلامتی او به شدت کاهش یافت که او هرگز از آن بهبود نیافت.
استیو جابز در سال 2011 درگذشت. او یک میراث را در یکی از با ارزش ترین شرکت های فناوری در جهان به جا گذاشت.
همه کارهایی که جابز در زندگیاش انجام داد، محصول دقت و سخت گیری باورنکردنی او بود، و قبل از مرگش گفت: «من مسیر کاری خوش شانسی داشتهام و همین طور یک زندگی بسیار خوش شانس. من تمام کارهایی که از دستم بر می آمد را انجام دادم.»
مانند هر فرد دیگری، شخصیت جابز به طور کامل در خلاقیت های او منعکس می شد، زیرا هر محصول اپل یک سیستم سخت افزاری و نرم افزاری کاملا بسته و یکپارچه بود.
با اینکه مایکروسافت با فروش لایسنس ویندوز بر دنیای سیستم عامل کامپیوتر تسلط پیدا کرده بود، ولی مدل و استراژی استیو جابز در درازمدت سودمند بود، زیرا که یکپارچگی و زیبایی جزء به جزء و یک تجربه کاربر فوق العاده را تضمین می کرد.
اندکی قبل از مرگ، استیو جابز توانست در نهایت شاهد پیشی گرفتن اپل از مایکروسافت به عنوان با ارزش ترین شرکت فناوری در جهان باشد.
نتیجه نهایی
استیو جابز در سیلیکون ولی، در محل تلاقی هنر و فناوری، مواد مخدر و گیک ها بزرگ شد. او در آنجا دوستی را پیدا کرد که به تولد اپل و همچنین تغییری عمیق در دنیای فناوری منجر شد. جابز در طول زندگی خود توانست ارتباط ما با فناوری را متحول کند و طیف وسیعی از محصولات دیجیتال را با طراحی تمیز و رابط کاربر پسند ایجاد کند.