کتاب 12 قانون برای زندگی فهرستی از مهمترین دغدغه های زندگی و مسائلی را که از زمان های قدیم در روان انسان وجود داشته است در اختیار خوانندگان قرار می دهد. نویسنده این کتاب یعنی جردن پیترسون برخی از ماندگارترین اظهارات فلسفی و مذهبی و همچنین درسهایی از ارزشمندترین داستانهای ما را جمعآوری کرده است تا 12 دستورالعمل برای اطمینان از زندگی معنادار به ما ارائه دهد. با تکیه بر فلسفه، روانشناسی، تاریخ و اسطوره، این قوانین اصول روشن و ثابتی هستند که همه می توانند بر اساس آنها زندگی کنند.
جردن پیترسون استاد روانشناسی در دانشگاه تورنتو و همچنین روانشناس بالینی و منتقد فرهنگی است. او به دلیل ویدئوهای اغلب جنجالی خود در یوتیوب و حضورهای عمومی، که در آنها صحت سیاسی را نقد می کند، توجه عمومی گسترده ای را به دست آورده است.
در داستان پینوکیو، یک عروسک کوچک به آرزویش میرسد: او طناب هایی را که برای کنترل زندگیاش استفاده میشد را از دست میدهد و این فرصت را پیدا میکند که یک پسر واقعی و مستقل باشد. اما چیزی که پینوکیو متوجه نشد این بود که این به معنای کنار آمدن با تمام خطرات زندگی واقعی و همچنین درسهای دردناکی بود که باید از طریق صداقت، دوستی و خانواده آموخت.
داستانهای کلاسیک مانند پینوکیو، و همچنین بسیاری دیگر از اسطورههای رایج، افسانهها و تمثیلهای مذهبی، همگی وظیفه یافتن معنا در زندگی را بهعنوان یک عمل متعادل کننده بین نظم و هرج و مرج، آشنا و عجیب، یا امنیت و ماجراجویی به تصویر میکشند.
مردم به نقل و بازخوانی متون تاریخی، همراه با آثار فیلسوفانی مانند سقراط و ارسطو ادامه می دهند، زیرا ما مشتاق ارزش ها و قوانین جهانی هستیم تا به زندگی ما معنا ببخشند. و اینها مضامینی هستند که جردن پترسون هنگام نوشتن کتاب 12 قانون برای زندگی برای کمک به مردم مدرن در دوران پر هرج و مرج امروزی مورد توجه قرار داده است.
سلسله مراتب یکی از وجوه زندگی در جوامع بشری است، بنابراین با یک وضعیت بدنی خوب به خود مزیت بدهید.
احتمالاً عبارت “مراتب نوک زدن” را شنیده اید، درست است؟ اما آیا می دانید منشأ آن کجاست؟
این از جانورشناس نروژی Thorleif Schjelderup-Ebbe میآید که در دهه 1920 در حال مطالعه بر روی مرغهای باغچه بود که متوجه شد یک سلسله مراتب واضح در بین این پرندگان وجود دارد. در رده ی بالا، سالمترین و قویترین آنها قرار داشتند که همیشه وقتی غذا میآمد اولین بودند که اجازه نوک زدن و خوردن داشتند. در رده پایین، ضعیف ترین جوجه ها با پرهای ریخته شده بودند که فقط می توانستند به خرده های باقی مانده نوک بزنند.
اصل مراتب نوک زدن فقط به پرندگان محدود نمی شود. این اتفاق به طور طبیعی در سراسر قلمرو حیوانات رخ می دهد.
برای مثال، خرچنگها، چه در اقیانوس باشند و چه در محل های بسته بزرگ شده باشند، برای سرپناه خود به شدت بر سر بهترین و امنترین مکانها میجنگند.
دانشمندان دریافتهاند که این درگیریهای رقابتی منجر به این میشود که برندگان و بازندگان تعادلهای شیمیایی متفاوتی در مغزشان داشته باشند. در برندگان نسبت هورمون سروتونین به اکتوپامین بیشتر است، در حالی که این نسبت در بازنده ها برعکس است.
این سطوح حتی میتواند بر وضعیت خرچنگها هم تأثیر بگذارد: سروتونین بیشتر منجر به چابکی و قامت برنده گونه میشود، در مقابل اکتوپامین بیشتر باعث تنش و خمیدگی در بازندهها میشود. این تفاوت باعث می شود خرچنگ های راست قامت بزرگتر و ترسناک تر به نظر برسند و خرچنگ های پرتنش مطیع باقی بمانند.
همانطور که ممکن است حدس زده باشید، سلسله مراتب مشابه و حالت های برد و باخت در بین انسان ها هم وجود دارد.
مطالعات نشان داده است که افرادی که در چنگال اعتیاد به الکل یا افسردگی هستند، کمتر احتمال دارد وارد یک موقعیت رقابتی شوند، که فقط عدم تحرک بیشتر و ادامه عزت نفس پایین و افسردگی را تقویت می کند.
برعکس، آنهایی که در موقعیت برنده هستند، اغلب زبان بدنی متحیرانه و مطمئن ارائه میکنند که میتواند به آنها کمک کند تا مسیر خود را ادامه دهند. درست مانند خرچنگ دریایی، انسان ها دائماً خود را با یکدیگر می سنجند و ما هوش یک فرد را با وضعیت جسمانی او مرتبط می کنیم.
بنابراین اگر میخواهید به خودتان مزیتی بدهید، قانون اول را دنبال کنید: سر خود را بالا نگه دارید و حالت یک برنده را بگیرید.
با همان لطافتی که دیگران را دوست دارید از خود مراقبت کنید.
اگر سگ شما مریض بود و دامپزشک برایش دارو تجویز می کرد، آیا نظر پزشک دومی را می پرسیدید و نسخه را کناری می گذاشتید؟ با این حال، یک سوم مردم نسخههای پزشکی را که پزشکان میدهند نادیده میگیرند. این امر این سوال را مطرح میکند: چرا از حیوانات خانگی خود بهتر از خودمان مراقبت میکنیم؟
بخشی از دلیل این است که از آنجایی که ما همیشه از عیبهای خود آگاه هستیم، احساس نفرت از خود میکنیم، که به نوبه خود میتواند منجر به تنبیه غیرضروری خود و این احساس شود که شایسته احساس خوب نیستیم. ما بهتر از خود از دیگران مراقبت می کنیم.
این باور که ما شایسته نیستیم حداقل به داستان تبعید آدم و حوا از باغ عدن برمی گردد. در این داستان استعاری، آدم و حوا نماینده همه انسانها هستند و فریب خوردهاند تا سیب ممنوعه علم را بخورند. با پیروی از توصیه های شیطان، انسان ها برای همیشه با شرارت فاسد شده اند.
در حالی که داستان باغ عدن ما را نسبت به این جنبه تاریک درون خود آگاه می کند و می تواند این حس را تقویت کند که ما لایق چیزهای خوب نیستیم، می توان آن را به شکل دیگری نیز دید: این فقط ما نیستیم، بلکه کل جهان هستیم که فاسد شده است انسان ها و شیطان را می توان به عنوان ترکیب طبیعی کل جهان و ترکیبی از نظم و هرج و مرج دید.
این دوگانگی طبیعت را می توان در فلسفه شرق نیز مشاهده کرد که دو سوی نماد یین یانگ نشان داده شده اند: یک طرف روشن و یک طرف تاریک وجود دارد، اما هر دو طرف بخشی از دیگری را در خود دارند و هیچ کدام نمی توانند. بدون دیگری وجود داشته باشد.
در این سناریو، هماهنگی با یافتن تعادل سالم بین روشنایی و تاریکی به دست میآید و باید تلاش کرد که در هر دو جهت خیلی دور نرفت.
به عنوان مثال، اگر والدینی بخواهند از فرزند خود در برابر هر چیز “بد” محافظت کنند، فقط می توانند این امر را با اعمال نظم بیش از حد جایگزین کنند که به نوعی ظلم محسوب می شود. به عبارت دیگر، تلاش برای خوب بودن بیهوده است.
این موضوع ما را به قانون دوم هدایت می کند: مانند یکی از عزیزان از خود مراقبت کنید.
بنابراین، مراقب خود باشید، اما با هرج و مرج مبارزه نکنید، زیرا این یک مبارزه نتیجه بخش نیست و برنده ای ندارد. به جای انجام کارهایی که شما را خوشحال می کند، سعی کنید بهترین های موجود را برای خودتان انجام دهید.
ممکن است در دوران کودکی تمایلی به مسواک زدن یا پوشیدن دستکش نداشته باشید، اما اینها کارهایی هستند که باید انجام شوند. به عنوان یک فرد بزرگسال، باید اهدافی را تعیین کنید که به تعیین اینکه چه کسی هستید و مسیری را که می خواهید در زندگی در پیش بگیرید، تعیین کنید. سپس، مراحلی را که باید بردارید و اقداماتی را که برای شما بهترین هستند، پیدا خواهید کرد.
همراهان اشتباه می توانند شما را به پایین بکشند، پس دوستان خود را عاقلانه انتخاب کنید.
یکی از دوستان دوران جردن پیترسون هرگز زادگاهش در شمال کانادا را ترک نکرد. او همان جا ماند و به کارهای سخت و چاه کنی مشغول شد.
جردن پیترسون هر چند وقت یک بار به زادگاهش برمی گشت و دوستش را هم ملاقات می کرد – و هر بار نسبت به دفعه ی قبل، افول آهسته و غم انگیز دوستش آشکارتر می شد. شادابی جوانی او جای خود را به کینه ورزی و پیری داده بود.
برای جردن پیترسون واضح بود که آن سختی ها و بداخلاقی ها بودند که دوستش را پایین میآوردند و او را از حرکت رو به جلو در زندگی بازمیداشتند. و این چیزی است که می تواند برای هر کسی و در هر کجا اتفاق بیفتد.
در یک محیط کاری، زمانی می تواند فرآیند مشابهی رخ دهد که یک تازه کار و یا کم تجربه در تیمی با عملکرد بالا قرار گیرد. مدیر آن مجموعه ممکن است فکر کند که این باعث میشود این فرد عادتهای خوب را از دیگران یاد می گیرد. اما مطالعات آماری نشان دادهاند که برعکس آن حالت بیشتر اتفاق میافتد و این عادتهای بد هستند که شروع به گسترش میکنند و عملکرد سایر افراد را پایین میآورند.
به همین دلیل است که قانون سوم در مورد این است که مطمئن شوید خود را با دوستان حمایتگر احاطه کرده اید، زیرا این نوع دوستی ها هستند که می توانند تغییرات مثبتی ایجاد کنند.
حساس بودن در مورد انتخاب دوستان، خود یک حرکت هوشمندانه است و به هیچ وجه خودخواهانه یا مغرورانه نیست. حمایت و تشویق در دوستی ها دو طرفه است: زمانی که شما به تقویت و حمایت نیاز دارید، آنها در کنار شما خواهند بود، و اگر دوست شما به کمک نیاز دارد تا پس از شکست یا یک تجربه و اتفاق تلخ خود را بهبود بخشد، شما در کنار او خواهید بود.
این پویایی می تواند موفقیت فردی را تقویت کند و به عنوان بخشی از یک تیم می تواند به موفقیت های اجتماعی بزرگ منجر شود.
زمانی که پیترسون زادگاهش را به مقصد کالج ترک کرد، به گروهی از افراد همفکر پیوست که در تحصیل و بسیاری از مسائل دیگر، مانند ایجاد روزنامه و اداره یک اتحادیه دانشجویی موفق، به یکدیگر کمک کردند.
وقتی دوستان خوبی داشته باشید که نتوانند غوطه ور شدن شما را در منفی نگری ها تحمل کنند و بهترین چیزها را برای شما بخواهند، در شرایط سخت شما را تشویق میکنند که از آن شرایط خارج شوید و به مسیر خود بازگردید.