کتاب مزرعه حیوانات (Animal Farm)

22 دقیقه
کتاب مزرعه حیوانات _ Animal Farm

کتاب مزرعه حیوانات (Animal Farm) و یا قلعه حیوانات، رمانی به سبک ادبیات تمثیلی و طنز کلاسیک نوشته جرج اورول است که رویدادهای انقلاب روسیه در سال 1917 را به یک مزرعه کوچک انگلیسی پیوند می دهد. هنگامی که حیوانات قیام می کنند، نبرد سیاسی بین خوکی ایدئولوژیک به نام اسنوبال و خوک تشنه قدرت به نام ناپلئون در می گیرد.

جرج اورول (George Orwell) در سال ۱۹۰۳ در یکی از شهرهای هندوستان به دنیا اومد و زمانی که یک سال داشت همراه با مادر و دو خواهر خود به انگلستان رفت و در آنجا توسط مادرش بزرگ شد. به دلیل وضعیت مالی نامناسب خانواده و برخلاف میل مادرش، جرج در مدرسه مذهبی تحصیل کرد. در دوران جوانی تصمیم گرفت که به هندوستان برگردد و در پلیس سلطنتی فعالیت کند.

تجربه زندگی در جامعه طبقاتی هند، زمینه‌ساز تفکرات و نگاه اورول به جامعه شد و در کتاب‌های او تجلی کرد. همچنین جنگ جهانی دوم هم در شکل گرفتن دیدگا‌ه‌های او بدون تأثیر نبود و تحت تأثیر همان دوران بود که اورول اثر قلعه حیوانات را خلق کرد. بدون شک از اورول می‌توان به عنوان یکی از برجسته‌ترین روشنفکران آن دوره یاد کرد.

اورول در سال ۱۹۵۰ و بر اثر بیماری ریوی فوت کرد و به درخواست خودش جسدش سوزانده شد.

کتاب قلعه حیوانات ( مزرعه حیوانات )

 

کتاب مزرعه حیوانات جورج اورول اولین بار در سال 1945 منتشر شد، با وجود اینکه حداقل چهار ناشر در ابتدا از پذیرش رمان طنز اورول خودداری کرده بودند. بحث اصلی این بود که این کتاب نقدی بسیار واضح و مستقیم از روسیه استالینیستی بود. به هر حال، حیوانات خود را «رفیق» می‌نامند، و خوانندگان برای مجسم کردن شخصیت‌های ناپلئون و اسنوبال به‌عنوان جایگاهی برای جوزف استالین و لئون تروتسکی مجبور نبودند خیلی ذهن خود را به دردسر بیندازند. در واقع، شورش حیوان علیه کشاورز جونز کاملاً به انقلاب اکتبر 1917 اشاره دارد.

در سال 1945 روسیه یکی از متحدان بریتانیا به حساب می آمد. ارتش سرخ شوروی به تازگی نقش مهمی در شکست نازی ها ایفا کرده بود. بنابراین بسیاری فکر می کردند که این سال بهترین زمان برای انتشار انتقادی تند از استالین نیست.

اما سرانجام فردریک واربورگ، از انتشارات سکر و واربورگ، اقدام به انتشار کتاب در 17 اوت 1954 کرد، با وجود اینکه سایر اعضا در شرکت، از جمله همسر خود واربورگ، از این ایده ناراضی بودند. واربورگ چند سال بعد کتاب نوزده و هشتاد و چهار اورول را منتشر کرد و هر دوی این کتاب ها در نهایت از مشهورترین کتاب‌های قرن بیستم شدند.

 

صحنه اول: رویای سرگرد

 

همه حیوانات در مزرعه مانور در مورد یک چیز صحبت می کردند. سرگرد پیر رویایی در سر داشت. ظاهراً آنقدر مهم بود که قرار بود یک جلسه ویژه در مورد آن در انبار برگزار شود. میجر پیر یک گراز سفید بود که 12 سال سن داشت و در میان جمع از احترام ویژه ای برخوردار بود. او داناترین در میان آنها بود و اگر حرف مهمی برای گفتن داشت، هیچ کس از اینکه برای شنیدن آن از خواب خود باید بگذرد شکایت نمی کرد.

زمانی که کشاورز، آقای جونز، مست از میخانه به خانه آمد و به خواب رفت، فضا محیا بود و همه آزاد بودند که در انبار جمع شوند. از یک سکوی کمی مرتفع، میجر پیر از روی تخت خطاب به جمعیت شروع به صحبت کرد. در مقابل او مرغ ها، گوسفندها، جوجه اردک ها، اسب ها، سگ ها، خوک ها، الاغ ها بودند – حتی کبوترها همگی گوش بودند.

میجر پیر گلویش را صاف کرد و توضیح داد که بخشی از دلیلش برای این ملاقات توصیف رویای خارق‌العاده‌ای بود که او مدت ها در سر داشت و اکنون زمان انتقال حکمت او فرا رسیده است. او یک گراز پیر بود و روزهای آخر عمر خود را سپری می کرد. پس از سالها تجربه او معتقد بود که ماهیت زندگی را مانند هر موجود زنده دیگری درک کرده است. و ماهیت زندگی در این سه عبارت خلاصه می شد: بدبختی و زحمت فراوان و طول عمر کوتاه.

گراز پیر تنومند توضیح داد که، زندگی یک حیوان در انگلستان مانند بردگی ظالمانه است. آنها مجبور به انجام کارهای سخت و طاقت فرسا هستند. سپس، زمانی که آنها دیگر توان انجام خدمت را ندارند، به طرز وحشیانه ای سلاخی شدند.

علت این همه بدبختی چه بود؟ خب، جواب خیلی ساده است: انسان. انسان در فکر منافع خود است و فقط منافع خود را می بیند. انسان تنها موجودی است که فقط مصرف می کند و چیزی تولید نمی کند. انسان شیر یا تخم مرغ نمی دهد. او آنقدر قوی نیست که گاوآهن را بکشد یا آنقدر سریع نیست که بتواند خرگوش را بگیرد. او برای این منظور از حیوانات استفاده و در واقع سوء استفاده می کند. همه چیزها را یا مصرف می کند و می خورد یا تبدیل به سود می کند. آنچه حیوانات در مقابل این همه زحمات دریافت می کنند، یک جیره غذایی ناچیز و مکانی سرد و خشک برای خوابیدن است.

سرگرد پیر سپس به موضوع اصلی خود می رسد و می گوید: «این پیام من به شما است، رفقا: شورش! ما باید برای سرنگونی نسل بشر تلاش کنیم. ممکن است این امر فردا یا حتی صد سال دیگر اتفاق نیفتد. اما در نهایت عدالت پیروز خواهد شد. و در این بین باید این خبر را منتشر کنیم. به هر حیوانی بگوئید که ما دیگر زیر دست انسان های ظالم کار نخواهیم کرد. ما می توانیم و بایستی به نفع خودمان کار کنیم و روزی از تلاش خود ثروتمند خواهیم شد و آزاد زندگی خواهیم کرد. به آنها بگویید ما می توانیم در مبارزه و پاداش مان متحد باشیم. اینکه همه انسانها دشمنند و همه حیوانات رفیقند!»

صدای تشویق در انبار بلند شد. رای گیری به سرعت برگزار شد که در آن تقریباً همه، به جز چند سگ و گربه، به اتفاق آرا موافقت کردند که حتی حیوانات وحشی مانند خرگوش و موش صحرایی هم رفیق محسوب شوند. میجر پیر سپس اصول اولیه شورش خود را – آنچه که به عنوان هفت فرمان شناخته می شود – تنظیم کرد که از این قرار بودند.

  1. همه آنهایی که روی دوپا راه می‌روند دشمن هستند.
  2. همه آنهایی که چهارپا یا بالدار هستند، دوست هستند.
  3. هیچ حیوانی حق پوشیدن لباس را ندارد.
  4. هیچ حیوانی حق خوابیدن در تخت را ندارد.
  5. هیچ حیوانی حق نوشیدن الکل را ندارد.
  6. هیچ حیوانی حق کشتن حیوان دیگری را ندارد.
  7. همهٔ حیوانات با هم برابرند.

سپس میجر پیر تصویری از جهان بدون انسان را برای دیگران توصیف کرد. او نمی توانست جزئیات این رویا را به درستی شرح دهد. اما او می‌توانست ترانه ای را که آن رویا را وصف می کرد تداعی کند. این ترانه ای بود که مادرش می خواند، اگرچه او تمام کلمات را به خاطر نمی آورد. این ترانه ای بود که در میان نسل های گذشته گم شده بود. اما میجر پیر در رویای خود همه ی بیت ها ی آن را شنیده بود.

او سپس ترانه را به بقیه حیوانات آموزش داد. ابیات آن صحنه دوران طلایی آینده را ترسیم می کرد، زمانی که مزارع پربار انگلستان متعلق به حیوانات است و تنها توسط آنها مدیریت می شود. صدای ترانه با مشارکت همه حیوانات در انبار طنین انداز شد و آنها آن را بارها و بارها می خواندند تا اینکه خط به خطر آن را حفظ کردند.

 

صحنه دوم: نبرد در گاوداری

 

میجر پیر سه روز پس از آن گردهمایی در انبار بزرگ درگذشت. ولی از آن زمان، حیوانات در مزرعه بحث‌ها و فعالیت‌های مخفیانه زیادی در مورد صحبت های او داشتند.

به طور کلی پذیرفته شده بود که خوک ها باهوش ترین حیوانات مزرعه هستند، بنابراین بسیاری از مسئولیت های آماده سازی برای شورش به عهده آنها بود. طی چند ماه، خوک ها خواندن و نوشتن را به خود آموختند و در این میان به ویژه دو گراز جوان شهرت بیشتری کسب کرده بودند. یکی از آنها یک گراز بزرگ و خطرناک به نام ناپلئون بود و دیگری خوک بسیار سرزنده و رویاپرداز به نام اسنوبال بود. خوک سومی به نام اسکوئیلر نیز وجود داشت که سخنوری با استعداد و متقاعدکننده بود. در اطراف مزرعه گفته می شد که اسکوئیلر با توانایی سخنوری خود می تواند سیاه را به سفید تبدیل کند.

این سه خوک آموزه های میجر پیر را به یک سیستم فکری کاملاً قابل درک  تبدیل کردند و آن را Animalism نامیدند. آنها سخت تلاش کردند تا اصول و ارزش های Animalism را توضیح دهند و همه را متقاعد کنند که پاداش بزرگی در پایان در انتظار آنها است.

چند ماهی به این منوال ادامه داشت تا اینکه یک روز در ژوئن، آقای جونز بیش از حد معمول مشروب نوشیده بود و کارگرانش نیز به‌طور شدیدی تنبل و دروغگو شده بودند. کار به جایی رسید که حیوانات بدون غذا ماندند. در این زمان یکی از گاوها با لگد به در انبار غذا زد و همه شروع به کمک به هم و برداشت غذا از انبار کردند.

جونز از خواب مستی خود بیدار شد و به سرعت به همراه چهار نفر از زیردستانش و شلاق در دست به طرف حیوانات رفتند تا حیوانات گرسنه را تربیت کنند. اما حیوانات به سمت آنها یورش بردند و بدین ترتیب قیام شروع شده بود. حیوانات با سر و سم های خود به جونز و مردانش می‌کوبیدند. آنها نیز چاره‌ای جز دویدن و فرار کردن نداشتند. آنقدر حیوانات بر این کار خود اصرار کردند تا اینکه انسان ها به خیابان فرار کردند و دروازه مزرعه پشت سر آنها بسته شد.

و همین بود. به طور ناگهانی شورش اتفاق افتاد. در ابتدا حیوانات مات و مبهوت بودند. اما پس از بررسی محوطه، شروع به جشن گرفتن کردند. بندها و شلاق ها سوزانده شدند. چاقوها و زنجیرها نیز به پایین چاه انداخته شدند.

صبح روز بعد، حیوانات وارد خانه مزرعه شدند، اما تصمیم گرفتند که عمده آن را دست نخورده باقی بگذارند و از آن به عنوان یک موزه نگهداری کنند. توافق شد که هیچ حیوانی هرگز در آنجا زندگی نکند. سپس تابلوی دروازه مزرعه را از “مزرعه مانور” به “مزرعه حیوانات” تغییر یافت. در این لحظه بود که اسنوبال یک قلم مو برداشت و هفت فرمان را روی دیوار انبار بزرگ نوشت و آنها را برای کسانی که نمی توانستند بخوانند با صدای بلند خواند. همه حیوانات هم قبول داشتند که این قوانین خوب و مهم هستند و باید رعایت شوند.

سپس اسنوبال اعلام کرد که باید از برداشت محصول مراقبت کرد که البته کار سختی بود، اما به لطف زیرکی خوک ها و قدرت عضلانی دو اسب بسیار فداکار، باکسر و کلور، این کار انجام شد. در واقع، این برداشت پربارتر از آن چیزی بود که هر کسی انتظار داشت، و سریعتر از آنچه که انسان تا به حال موفق شده بود انجام دهد، انجام شد.

در حالی که کارها فوق العاده سخت بودند، ولی هیچ کس احساس بار سنگینی نمی کرد. در عوض، هرکس با نشاط و خوشحالی به وظیفه خود عمل می کرد. هیچ مشاجره ای وجود نداشت، در صورتیکه مشاجره بخشی از زندگی روزمره در زمان آقای جونز بود. طعم غذا بهتر از همیشه بود، چون حالا غذای خودشان بود.

حیوانات اکنون یکشنبه ها تعطیل بودند. در این روز، آنها یک مراسم برافراشتن پرچم و یک جلسه عمومی داشتند که در آن برنامه‌های هفته بعد و قطعنامه‌ها مطرح و در نهایت در مورد آنها بحث و رای‌گیری می شد. مناظره ها همواره به اختلافات بین ناپلئون و اسنوبال ختم می شد. با این حال، هر جلسه با یک اجرای هماهنگ از حیوانات انگلستان به پایان می رسید.

زمانی هم صرف آموزش خواندن و نوشتن به حیوانات دیگر اختصاص داشت. اسنوبال کسی بود که این ابتکارات و کمیته های آموزشی را رهبری می کرد. برای حیواناتی مانند گوسفندان و اردک ها که قادر به یادگیری بیشتر از چند حرف الفبا نبودند، او موفق شد یک نسخه ساده شده از Animalism را به آنها آموزش دهد. این نسخه این بود: “چهار پا خوب است، دو پا بد.” گوسفندها با خوشحالی این عبارت را تکرار می کردند.

نکته قابل توجه این است بود که، ناپلئون علاقه ای به ابتکارات اسنوبال نداشت. این امر باعث شد که او علاقه ویژه ای به 9 توله سگ جدید که تابستان آن سال وارد مزرعه شده بودند، نشان دهد. ناپلئون پس از اینکه توله سگ ها از شیر گرفته شدند، آنها را به قسمتی در انبار برد و در آنجا توضیح داد که مسئول آموزش آنها خواهد بود. خیلی زود همه فراموش کردند که اصلا این توله سگ ها وجود دارند.

در ماه اکتبر، پس از برداشت ذرت، آقای جونز برگشت. البته حیوانات می دانستند که این روز احتمالا فرا خواهد رسید، بنابراین از قبل برای این روز آماده شده بودند. علاوه بر این، کبوترها به آنها هشدار داده بودند که جونز و شش مرد دیگر از مزرعه های همسایه یعنی فاکس وود و پینچفیلد، در حال نزدیک شدن هستند. جونز یک اسلحه حمل می کرد و مردان دیگر چوب حمل می کردند.

اسنوبال، که مطالعاتی در مورد ژولیوس سزار داشت، اولین حملات را سازماندهی کرد. پس از آنکه مردان دروازه را شکستند، کبوتران بر سرشان هجوم آوردند، اردک‌ها و غازها هم ازدحام کردند و به پاهای انسان ها نوک می‌زدند. این یک تاکتیک انحرافی بود. هنگامی که پرندگان دفع شدند، اسنوبال دومین حمله را از طریق گوسفندان رهبری کرد، که از همه طرف به مردان حمله کردند.

چکمه‌ها و چوب‌های مردان، گوسفندان را عقب راندند و فریاد عقب‌نشینی به دستور اسنوبال صادر شد. اما این یک تاکتیک دیگر بود. زیرا در حالیکه انسان ها شادی می کردند و به دنبال گوسفندان می دویدند، لحظه ای بود که درست در دام اسنوبال افتاده بودند. اسب ها، گاوها و خوک ها در گاوداری کمین کرده بودند. با سیگنال اسنوبال حمله ی دیگری به سمت انسان ها انجام شد. اسنوبال مستقیماً به سمت جونز دوید. جونز با اسلحه‌اش شلیک کرد و باعث زخمی شدن کمر و کشته شدن یکی از گوسفندها شد. اسنوبال خون آلود و ناامید، خود را به پاهای جونز انداخت و باعث شد که او بیفتد و تفنگش را رها کند. سپس، باکسر روی پاهای عقب خود بلند شد و ضربه محکمی را به یکی از کشاورزان فاکس وود زد و او را بیهوش کرد. این اتفاق بلافاصله موجی از وحشت را به سایر مردان وارد کرد. آن‌ها در حالی که کتک و لگد می‌خوردند و گاز گرفته می شدند، بی‌هدف به اطراف می‌پریدند و سرانجام به سمت دروازه فرار کردند.

اندکی بعد، مزرعه‌دار فاکس‌وود نیز به هوش آمد و به‌سرعت به دنبال دیگران از دروازه بیرون رفت و وارد جاده شد. حالا دیگر زمان جشن گرفتن پیروزی بود. پرچم به اهتزاز درآمد، آهنگ Beasts of England به طور مرتب خوانده می شد. برای گوسفندان کشته شده مراسم تشییع جنازه برگزار شد. افتخارات جدیدی نیز اهدا شد. اسنوبال و باکسر عنوان “قهرمان حیوانات درجه یک” را دریافت کردند. همچنین مقرر شد از این پس دوازدهم ماه اکتبر به عنوان سالگرد نبرد گاوداری شناخته شود.

 

صحنه سوم: تبعید اسنوبال

 

ماه های بعد از نبرد گاوداری برای حیوانات مزرعه آسان نبود. آن زمستان، زمستانی سرد و خشن بود. تحولاتی نیز در مزرعه در جریان بود.

خوک ها سیب و شیر را اولویت عذایی شان عنوان کردند. اسکوئیلر به سایر حیوانات توضیح داد که، سیب و شیر از نظر علمی برای سلامت خوک ها ضروری هستند. آنها مغز متفکر مزرعه هستند و از آنجایی که مسئولیت مدیریت و سازماندهی مزرعه بر عهده خوک ها است، آنها باید مواد مغذی مورد نیاز خود را دریافت کنند. اسکوئیلر اغلب به حیوانات دیگر می گفت که اگر خوک ها آنچه را که نیاز دارند دریافت نکنند، مزرعه ممکن است از کار بیفتد و جونز ممکن است برگردد. و هیچ کس نمی خواهد جونز برگردد، درست است؟ این همیشه یک خط استدلال مؤثر بود که هر گونه سؤالی را متوقف می کرد.

همچنین مشخص شد که با توجه به زیرکی خوک ها، خوک ها باید مسئول تصمیم گیری در مورد سیاست های مزرعه باشند – اگرچه همه موارد قبل از اجرا شدن به اکثریت آرا نیاز دارند. توافقات با توجه به این واقعیت که ناپلئون و اسنوبال هنوز در دو طرف هر موضوعی قرار داشتند، امری ساده نبود.

بزرگترین مشکل در آن زمان آسیاب بادی بود. اسنوبال در حال خواندن کتاب هایی بود که در خانه مزرعه پیدا کرده بود و به شدت روی ساخت یک آسیاب بادی متمرکز شده بود.او معتقد بود که فعالیت آسیاب بادی نه تنها به کار مزرعه کمک می کند، بلکه می تواند منبعی برای تولید برق باشد که می تواند نور و گرمای انبار را در زمستان تامین کند. بر اساس برآوردهای اسنوبال تکمیل آسیاب بادی نیاز به یک سال کار سخت داشت، اما پس از بهره‌برداری، همه می‌توانستند از هفته‌های کاری سه روزه لذت ببرند. اسنوبال حتی شروع به طراحی نقشه هایی برای ساخت آسیاب بادی کرده بود.

اکثر حیوانات مجذوب این ایده شده بودند، به جز ناپلئون که علیه آن مبارزه کرد. او به همه گفت که چیزی که باید روی آن تمرکز کنند تولید غذا است. اگر آسیاب بادی را در اولویت خود قرار دهند، همه از گرسنگی خواهند مرد.

اما پس از آن، زمانی که موعد رای گیری این موضوع فرا رسید، غیرعادی ترین اتفاق رخ داد. اسنوبال سخنرانی مفصلی را ارائه کرد و تمام جنبه های پروژه خود را توضیح داد. اما ناپلئون فقط چند کلمه صحبت کرد و گفت که با این طرح مخالف است و بس. درست قبل از اینکه رای گیری انجام شود، ناپلئون فریاد وحشتناکی کشید. در همین لحظه، 9 سگی که ناپلئون تحت مراقبت خود قرار داده بود و اکنون یک ساله بودند، ناگهان در انبار ظاهر شدند. همه آنها مستقیماً به سمت اسنوبال رفتند. اسنوبال برای نجات جان خود به سرعت دوید و به سختی توانست از طریق سوراخی در پرچین فرار کند.

ناپلئون با همراهی سگ‌ها روی صحنه آمد و توضیح داد که همه مسائل مربوط به سیاست مزرعه اکنون توسط یک کمیته ویژه تحت نظارت خود ناپلئون تصمیم‌گیری می‌شود. دیگر جلسات یکشنبه ها وجود نخواهند داشت و دیگر بحثی صورت نخواهد گرفت.

بسیاری از حیوانات با این چرخش ناگهانی وقایع گیج شده بودند. اما یک بار دیگر، اسکوئلر پاسخ هایی برای آن داشت و در توضیح گفت که ناپلئون بار مسئولیت های بیشتری را بر عهده می گرفت و البته این امر برای محافظت از حیوانات لازم است. چه کسی می داند که اگر آنها آسیاب بادی را می ساختند چه بلایی سر مزرعه می آمد؟ جونز و سایر دشمنان مزرعه به سادگی منتظر هستند تا آنها چنین گام اشتباهی را انجام دهند. شما نمی خواهید جونز برگردد، مگر نه؟

هیچ حیوانی در مزرعه بیشتر از باکسر، اسب گاوآهن، سخت کار نمی کرد و فداکار نبود، به همین دلیل باکسر مورد تحسین همگان بود. در این لحظه او خوب فکر کرد و به این نتیجه رسید که “اگر رفیق ناپلئون این را  می گوید، باید درست باشد.” در نهایت این پاسخ کلی تمام حیوانات مزرعه بود.

با این حال، سه هفته بعد، یک شگفتی دیگر اتفاق افتاد. ناپلئون اعلام کرد که برنامه‌ ساخت آسیاب بادی از سر گرفته شده است. سردرگمی به وجود آمد، اما اسکوئیلر مثل همیشه توضیحی برای آن داشت. او گفت که در واقع نقشه ساخت آسیاب بادی در تمام مدت متعلق به ناپلئون بود و اسنوبال آن را دزدیده بود. ناپلئون از تاکتیک های هوشمندانه ای در بحث آسیاب بادی استفاده می کرد. او عنوان کرد که اسنوبال شخصیت خطرناکی بود و باید از شر آن خلاص می شدند، بنابراین ناپلئون برای محافظت از مزرعه کاری را که باید انجام می داد انجام داد.

اتهامات بیشتری به اسنوبال زده شد. او فقط یک خوک دزد و تبهکار عنوان نشد، اسکوئیلر توضیح داد که او یک خائن است و اکنون با مزارع همسایه در حال توطئه چینی است. در عین حال، نگرانی هایی هم در مورد برخی از تصمیمات ناپلئون در مورد ارتباط با انسان ها نیز وجود داشت.

ظاهراً ترتیباتی برای تجارت با مزارع همسایه یعنی فاکس وود و پینچفیلد در حال انجام بود. مقداری یونجه، گندم و تخم مرغ به انسان ها فروخته شده بود تا مواد مورد نیاز آسیاب بادی تهیه شود.

برخی از حیوانات به یاد داشتند که در اولین جلسه یکشنبه، قطعنامه هایی به تصویب رسید که هرگز با انسان ها تجارت نکنید و از پول آنها استفاده نکنید. اما ناپلئون به حیوانات اطمینان داد که این کار به نفع بیشتر حیوانات است. اسکوئیلر همچنین برای آسودگی بیشتر به همه اطمینان داد که چنین قطعنامه‌ای علیه تجارت با انسان‌ها به تصویب نرسیده و حتی پیشنهاد هم نشده است. و اگر اصلاً به آنها اشاره ای هم شده بود، احتمالاً به خاطر آن اسنوبال خوک ریاکار بوده است.

شاید نگران‌کننده‌تر از همه این خبر بود که خوک‌ها اکنون در خانه مزرعه زندگی می‌کنند، شام خود را در آشپزخانه می‌خورند و در تخت می‌خوابند. این قطعاً خلاف یکی دو تا از احکام اولیه بود، اینطور نیست؟ اما هنگامی که حیوانات دیواری را که در آن احکام نوشته شده بود بررسی کردند، دیدند که فرمان چهارمی که در خاطر آنها این بود که «هیچ حیوانی در تختخواب نخوابد»، به این حکم «هیچ حیوانی نباید در تختی با ملحفه بخوابد» تغییر پیدا کرده است.

در تمام این مدت، حیوانات از پیشرفتی که در ساخت آسیاب بادی داشتند احساس خوبی داشتند. با تلاش های خستگی ناپذیر آنها در سال گذشته، ساخت و ساز تقریباً به نیمه راه رسیده بود. همه به دستاوردهای خود افتخار می کردند. هیچ کس سخت تر از اسب گاوآهن، باکسر کار نمی کرد. او زودتر از دیگران از خواب برمی خاست و سنگ های بیشتری را حمل می کرد. حتی، اغلب شنیده می‌شد که به خود می‌گفت: «من سخت‌تر کار خواهم کرد. من سخت تر کار خواهم کرد…”

 اما اتفاق ترسناکی در اثر یک طوفان سهمگین در نوامبر رخ داد. درختان از زمین کنده شدند و کاشی های سقف انبار را شکستند. صبح روز بعد، زمانی که حیوانات از خواب بیدار شدند، دیدند که سنگ هایی که با زحمات فراوان برای ساخت آسیاب بادی حمل کرده بودند، در زمین پراکنده بودند. تنها چیزی که باقی مانده بود پایه و فونداسیون بود.

ناپلئون به این طرف و آن طرف می رفت. این اتفاق در واقع یک شکست فاجعه بار بود. اما او رو به حیوانات پریشان حال کرد و گفت: «رفقا. آیا می دانید مسئول این کار کیست؟ اسنوبال! اسنوبال این کار را کرده است!».

مسیرهایی که به آسیاب بادی منتهی می‌شد، فوراً به عنوان مسیرهای احتمالی رفت و امد اسنوبال شناسایی شد و حکم اعدام به همراه جایزه برای هر کسی که او را زنده دستگیر کند صادر شد. در عین حال، ناپلئون شروع به تقویت روحی حیوانات برای بازسازی آسیاب کرد و گفت نباید اجازه دهند که دشمن پیروز شود. «به جلو، رفقا! زنده باد آسیاب بادی، زنده باد مزرعه حیوانات!»

در ماه‌های بعد، اوضاع وخیم‌تر هم شد. ابتدا توضیح داده شد که افتخار اسنوبال به عنوان «قهرمان حیوانات درجه یک» لغو شده است. گفته شد که در واقع، اسنوبال در طول نبرد گاوداری در اتحاد با انسان ها عمل می کرد. این ناپلئون بود که آن روز خود را به سمت آقای جونز انداخته بود! ناپلئون سپس هر دو نشان «قهرمان حیوانی، درجه یک» و «قهرمان حیوانی، درجه دوم» را به خود اعطا کرد و هر جا که می‌رفت این مدال‌ها را بر تن می‌کرد.

وقتی برخی از حیوانات این نحوه بازگویی نبرد گاوداری را زیر سوال بردند، ناپلئون وقتی را برای نشان دادن عواقب چنین اعمال نافرمانی تلف نکرد. سگ‌هایش با فریاد بلند او به این چهار خوک که مجبور شده بودند به وفاداری خود به اسنوبال اعتراف کنند، حمله کردند و گلویشان را بریدند. اعترافات و اعدام های بیشتری صورت گرفت تا اینکه بوی خون فضا را پر کرد.

در مورد فرمان ششم، که در واقع می گفت «هیچ حیوانی حیوان دیگری را نمی کشد»، به حیوانات گفته شد که همیشه نوشته شده بود: «هیچ حیوانی هیچ حیوان دیگری را بدون دلیل نمی کشد».

مدت زیادی از آن روز وحشتناک نگذشته بود. آواز خواندن Beasts of England برای حیوانات ممنوع بود. اسکوئیلر در توضیح آن گفت: این آهنگ شورش و آرزوی یک جامعه بهتر است. اکنون شورش تمام شده است و جامعه بهتر اینجاست.

 

صحنه چهارم: بازگشت مزرعه مانور

 

پس از این اعدام ها، ناپلئون دیگر فقط ناپلئون نبود. اکنون از او به عنوان “رهبر ما، رفیق ناپلئون” یاد می شد. ترانه ای مهیج به افتخار رفیق ناپلئون ساخته و سروده شد و پرتره بزرگی از او روی دیوار انباری و بالای هفت فرمان کشیده شد.

در همین احوال، شایعاتی مبنی بر اینکه آقای فردریک از مزرعه پینچفیلد در حال برنامه ریزی برای حمله بود، شنیده می شد. اما با این حال، روحیه ها بالا بود. در آن پاییز، سرانجام، کار ساخت آسیاب بادی تمام شد. آسیاب بادی بلند و محکم بود، چون این بار دیوارها را دو برابر قبل ضخیم‌تر ساخته بودند. به سرعت نام آسیاب ناپلئون به آن داده شد.

شایعات تبدیل به واقعیت شد. فردریک و افرادش به مزرعه حمله کردند. این بار مسلح به ده ها اسلحه. به همین دلیل حیوانات جرات حمله نداشتند. انسان ها بمبی را در پایه آسیاب بادی جاسازی کردند و کل ساختمان آسیاب را، از پایه و اساس و به طور کامل ویران کردند. حیوانات با دیدن ویرانه های در حال دود و نابودی زحماتشان، به شدت خشمگین شدند و شروع به حمله به انسان ها کردند. جنگی وحشیانه و خونین شکل گرفت. سر سه مرد با ضربات بوکسر شکسته شد. یک مرد دیگر نیز توسط یکی از گاوها زده شد. و هنگامی که سگ های ناپلئون وارد معرکه شدند، مردان باقی مانده فرار کردند و از مزرعه خارج شدند.

آن روز سه گوسفند، یک گاو و دو غاز کشته شدند. هر حیوانی به نحوی زخمی شده بود. حتی دم ناپلئون هم با شلیک گلوله دچار جراحت شدید شده بود. یکی از سم های باکسر شکافته شده بود و دوازده گلوله تفنگ به پای عقبش شلیک شده بود. در حالی که خیلی ها دلشان شکسته بود، اسکوئیلر این رویداد وحشتناک را یک پیروزی اعلام کرد. در واقع، حیوانات یک بار دیگر انسان ها را در نبرد آسیاب بادی عقب رانده بودند. مراسم تشییع جنازه برگزار شد و به دنبال آن دو روز جشن اعلام شد. شایع شد که ناپلئون طی آن دو روز به طرز وحشتناکی با ویسکی مست شده بود.

اندکی بعد، ناپلئون تولید آبجو را در مزرعه حیوانات آغاز کرد. برای کسانی که فکر می‌کردند فرمان پنجم می‌گوید: «هیچ حیوانی نباید مشروب بنوشد»، اکنون آن را اینگونه یافتند: «هیچ حیوانی نباید زیاد الکل بنوشد».

زمستان شد، زمستانی سرد و سخت. جیره غذایی زیادی وجود نداشت. اگرچه عنوان شده بود که جو اکنون برای فرآوری ذخیره شده، به خوک ها هر روز یک لیوان آبجو داده می شد. با این وجود، روحیه حیوانات با سخنرانی‌ها، راهپیمایی‌ها، آهنگ‌ها، شعرخوانی‌های زیاد به طور مرتب تقویت می‌شد، همگی این ها برای این انجام میشد که ذهن حیوانات را از شکم خالی‌شان دور کنند. هنگامی که آنها زمستان را پشت سر گذاشتند، در آوریل، در مزرعه حیوانات جمهوری اعلام شد. ناپلئون به عنوان تنها نامزد انتخابات، به اتفاق آرا به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد.

کار روی آسیاب بادی ادامه یافت و باکسر بیش از هر زمان دیگری در تلاش های بی وقفه اش الهام بخش بود. اما پس از مدتی و در تابستان، اسب گاوآهن پیر به حد خود رسیده بود. او زمین افتاد و گفت که ریه هایش قدرت نفس کشیدن ندارد. اما او غمگین نبود. او مشتاقانه منتظر بازنشستگی خود بود. حیوانات بر این باور بودند که ناپلئون ترتیبی داده است که باکسر را نزد دامپزشک ببرند، اما وقتی گاری رسید، یکی از حیوانات متوجه شد که روی آن نوشته شده: «آلفرد سیموندز، سلاخ اسب و تولیدکننده چسب.» اما زمانی که این موضوع عنوان شد، دیگر خیلی دیر شده بود. باکسر دیگر هرگز دیده نشد.

اسکوئیلر حیوانات آشفته را آرام کرد و به آنها گفت که آن گاری متعلق به بیمارستان بوده است، آنها فقط فرصتی برای رنگ آمیزی مجدد آن را نداشته اند. هنگامی که به حیوانات گفته شد که باکسر در بیمارستان جان خود را از دست داد، مراسم یادبودی برگزار کردند، جایی که ناپلئون سخنرانی خود را با تکرار دو عبارت مورد علاقه باکسر به پایان برد: “من سخت تر کار خواهم کرد” و “رفیق ناپلئون همیشه حق دارد.” بلافاصله پس از آن، مشخص شد که خوک ها به نوعی پول کافی برای خرید یک ویسکی دیگر را به دست آورده اند.

در سال های بعد، مزرعه رونق یافت. آسیاب بادی تکمیل شد و یک قطعه زمین دیگر از آقای پیلکینگتون خریداری شد. آسیاب بادی گرما و برق را برای انبار تامین نمی کرد، اما ذرت را آسیاب می کرد و منفعت خوبی را ایجاد می کرد. طرح ساخت آسیاب بادی دوم در دست اجرا بود.

هر سال که می گذشت کمتر مشخص می شد که زندگی قبل از شورش چگونه بوده است. آن موقع شرایط بهتر بود یا بدتر؟ آنها نمی‌توانستند به خاطر بیاورند، اما گزارش‌های مکرر اسکوئیلر همیشه حاکی از آن بود که اوضاع همیشه در حال بهبود است. حداقل این است که حیوانات برای خودشان کار می کنند، نه برای یک انسان ظالم.

اما پس از آن و در یک تابستان، شگفت انگیز ترین اتفاق رخ داد. همه حیوانات صدای سر و صدایی را شنیدند و برگشتند تا ببینند از چه قرار است. این منظره ای بود که تا به حال دیده نشده بود: خوکی که روی دو پا ایستاده بود. ابتدا اسکوئیلر بود که با دستپاچگی اما پیوسته روی پاهای عقبش راه می رفت. سپس ناپلئون آمد که با سروصدای زیاد سگ هایش و صدای خروسی که با صدای بلند می خواند، دیده شد. همانطور که ناپلئون راه می رفت، متکبرانه به همه طرف نگاه می کرد. ولی صدای گوسفندان این نمایش را بیشتر از هر چیزی تحت تاثیر قرار داده بود، آنها این عبارت جدید را بارها و بارها تکرار کردند: «چهار پا خوب، دو پا بهتر! چهار پا خوب، دو پا بهتر»

به طور طبیعی 7 فرمان اولیه مجددا تغییر کرده بود. الان نوشته شده بود: «همه حیوانات برابرند. اما برخی از حیوانات برابرتر از دیگران هستند»

 

 

از این روز به بعد، تازیانه ها دوباره برگشتند، ولی این بار در جیب های خوکی که بر روی دو پا راه می رفتند، حمل می کردند. آنها با پوشیدن لباس های قدیمی آقای جونز، از خانه مزرعه بیرون می آمدند. سپس یک روز کشاورزان همسایه برای ملاقات آمدند و با ناپلئون پشت میز ناهارخوری نشستند و در آنجا نوشیدند و خندیدند. ناپلئون نان تستی درست کرد و گفت که خوک ها و انسان ها نیازی به داشتن متضاد ندارند. به همین دلیل آقای پیلکینگتون لیوانش را بلند کرد و گفت: “به سلامتی مزرعه حیوانات!”

ناپلئون یک سورپرایز دیگر هم داشت. در حالی که از نان تست آقای پیلکینگتون لذت می برد، به فکر تغییر نام مزرعه هم بود. از این به بعد مزرعه به نام اصلی و خاص خود برمی گشت: مزرعه مانور.

 

نتیجه نهایی

 

این رمان کلاسیک، ظهور استالینیسم در روسیه را از طریق دنیای کوچک مزرعه ای در انگلستان بازتاب می دهد. حیوانات با خواستن جامعه ای بهتر و عادلانه تر، آقای جونز را سرنگون می کنند و مزرعه مانور را به مزرعه حیوانات تبدیل می کنند. اما طمع قدرت هنوز وجود دارد و یک خوک، یعنی ناپلئون، موفق می شود کنترل را در دست بگیرد و آرمان های یوتوپیایی مزرعه حیوانات را تضعیف کند. در نهایت، کم کم، مزرعه حیوانات دوباره به مزرعه مانور تبدیل می شود، اما این بار ناپلئون از مزایای آن بهره می برد.

اورول به‌عنوان یک سوسیال-دموکرات با نگارش این رُمان از استبداد طبقهٔ حاکم شوروی به سختی انتقاد کرد و معتقد بود نظام شوروی به یک دیکتاتوری بدل گشته و بر پایهٔ کیش شخصیت بنا شده‌است.

در این رمان، انقلاب حیوانات مزرعه نماد انقلاب کارگری بر ضد نظام سرمایه‌داری است.

اورول در متن این کتاب، بارها از عنوان رفیق که بسیاری از گروه‌های چپ‌گرا برای یاد کردن از هم‌فکران سیاسی خود استفاده می‌کنند، بهره برده که اشاره مستقیمی به نوع حکومت برخاسته از گرایش به جناح چپ دارد.

با اینکه اورول این کتاب را اختصاصاً بر مبنای انقلاب روسیه نگاشته، مزرعه حیوانات به تمام انقلاب‌های سراسر تاریخ اشاره دارد.

برخی از تمثیل های استفاده شده در کتاب مزرعه حیوانات: 

 

  • میجِر پیر: خوک پیری به نام میجِر پیر که نماد نظریه‌پردازان جنبش کمونیستی از قبیل مارکس، انگلس و لنین است. در داستان، او برای حیوانات مزرعه سخنرانی می‌کند و آن‌ها را علیه انسان‌ها متحد می‌سازد و پس از مرگش، جمجمه او برای احترام در معرض دید عموم حیوانات قرار داده می‌شود که نمادی از بدن مومیایی شده لنین است که در آرامگاه لنین قرار داده شد.
  • ناپلئون: رهبران فاسد و مستبد انقلاب‌های کمونیستی؛ نماد استالین.
  • اِسنوبال: رهبران انقلابی که قربانی انقلاب می‌شوند؛ نماد لئون تروتسکی.
  • باکسِر: اسبی به نام باکسِر مظهر طبقهٔ کارگر است که در برابر تمام مشکلات اظهار می‌دارد «من بیشتر کار خواهم کرد». پس از آنکه باکسر توان کار کردن خود را از دست می‌دهد، خوک‌ها، به جای عمل به وعده‌های قبلی در خصوص دوران بازنشستگی، «باکسر» را به یک خریدار اسب‌های پیر می‌فروشند که کارش فروش گوشت اسب به‌عنوان خوراک سگ است.
  • بنجامین: الاغ پیر قلعه بعد از انقلاب کوچکترین تغییری نکرده بود. کارش را با همان سر سختی و کُندی دوران جونز انجام می‌داد؛ نه از زیر بار کار شانه خالی می‌کرد و نه کاری داوطلبانه انجام می‌داد. هیچ‌گاه دربارهٔ انقلاب و نتایج آن اظهار نظر نمی‌کرد و وقتی از او می‌پرسیدند: مگر خوشحال‌تر از زمان جونز نیست، فقط می‌گفت: خرها عمر دراز دارند. هیچکدام شما تا حال خر مرده ندیده‌اید. دیگران ناچار خود را به همین جواب معماآمیز قانع می‌ساختند. او متوجه اتفاقات اطرافش بود ولی هیچ عملی انجام نمی‌داد و فقط وقتی متوجه شد باکستر را به جای فرستادن به محلی برای طی دوران بازنشستگی برای کشته شدن فروخته‌اند، برای اولین بار ازخودش عکس العملی نشان داد.
  • جونز: مالک مزرعه تا پیش از انقلاب بود که به دلیل بی‌مبالاتی او حیوانات به تنگ آمدند و سر به شورش گزاردند. نماد نیکلای دوم واپسین امپراتور روسیه
  • گوسفندان: انبوه جمعیت دنباله‌رو که بدون هیچ اندیشه ای شعارهای رهبران را تکرار می‌کنند. نماد مردم شوروی که دنباله رو رهبران حزب بودند.
  • موزِز (کلاغ سیاه پیر): موزز به جاسوسی و سخن‌چینی می‌پرداخت و از سرزمین شیر و عسل در پشت ابرها صحبت می‌کرد که حیوانات پس از مرگ به آن‌جا می‌روند سرزمین شیر و عسل نماد از بهشت است. موزز نماد کلیسای ارتودکس است که در زمان استالین دوباره اجازهٔ فعالیت یافت و با دادن وعدهٔ زندگی شیرین در دنیای واپسین، باعث می‌گردد که حیوانات عادی رنج و مشقت زندگی کنونی‌شان را بپذیرند.
  • عقب‌نشینی حیوانات به داخل قلعه: عقب‌نشینی نیروهای شوروی به پشت دروازه‌های مسکو و نهایتاً بیرون راندنِ انسان از قلعه که نمادِ دفع حملات آلمان‌ها و پیشروی تا برلین است

 

همرسانی این نوشته
دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل